پيامبر مسلمان كه وحي خداوند به او «نازل شد».
با اين همه هنگامي كه قرآن پيامبر را مستقيماً به صوت دوم شخص مخاطب قرار ميدهد، او را «محمد» نميخواند؛ بلكه با القاب گوناگوني كه حاكي از رابطه او با خداست، به وي خطاب ميكند:
رسول، نبي، عبد، بشير، نذير، مذكر، شاهد، مبشر، داعي و سراج منير. پس قرآن هنگامي كه او را وا ميدارد تا برخيزد و رسالتش را انجام دهد، وي را المزمل «جامعه به خود فروپيچيده»، المدثر «رداي شب بر سر كشيده» ميخواند كه احتمالاً نماد اكراه و يا پس كشيدن مي باشند.
وحي: وحي پيام الهي، كه فرض ميشود پيامبر قرآن آن را دريافت كرده است، به شيوههاي گوناگوني توصيف ميشود كه نشانگر محتوا و فرآيند وحي است: قرآن، كتاب، كتب، آيات
نباء: اين عبارت معمولاً به معناي داستانهايي درباره گذشتگان است كه بيشتر ريشه در كتاب مقدس دارند، مثلاً: آنها انباء الغيب «اخبار غيبي» نيز خوانده ميشوند؛ زيرا پيامبر خودش آگاهي از آن نداشت. به داستانهاي گذشتگان كه پيامبر ميخواند، ذكر نيز گفته شد، ولي همين كلمه نام كل آيات وحي شده، نيز هست. احتمالاً به اين دليل كه به شكل كاملاً متفاوتي به داستانهاي گذشتگان اشاره ميكند.
مرحله آغازين وحي كه مقدم بر خوانندگان عمومي آيات است، با فعل «اوحي» نشان داده ميشود. كتاب و نيز قرآن و اخبار غيبي از اين طريق انتقال مييابد. آنچه محمد به عنوان وحي دريافت ميكند، از كسي يا فرشتهاي صادر ميشود كه «شديد القوي» توصيف ميشود. پيغمبر يك بار اين شخص نيرومند را در نزديكي درخت سدري (ملكوتي) به نام سدرة المنتهي «ديد».
رايجترين افعالي كه انتقال آيات به پيغمبر را توصيف ميكند، مشتقات گوناگون ن ـ ز ـ ل، به معناي «فرو فرستادن» هستند. آن چه به اين طريق بر او نازل شد، در يك مورد فرقان نام ميگيرد كه نام آن چه به موسي داده شده، نيز ميباشد. فرآيند فرو فرستادن بر قلب پيغمبر ختم ميشود و واسطة انجام آن، جبرييل، همان فرشته جبرائيل يا روح الامين، است.
به ظاهر آيات دوم و سوم سوره دخان به شروع جريان نزول وحي اشاره دارند؛ آن جا كه گفته ميشود اين كتاب در «شبي فرخنده» نازل شد. در جايي ديگر اين شب ليلة القدر نام ميگيرد و در آيهاي ديگر اعلام ميشود كه نزول قرآن در ماه مبارك رمضان بود.
اهداف رسالت
رسالت پيغمبر قرآن نوعي وجه غالب آخرالزماني دارد؛ چرا كه نقش او بيم دادن كافران از عذاب آخرت است. آنچه از پيغمبر خواسته ميشود به آن هشدار دهد، ساعت موعود يا روز جزاست كه قرآن با نامهاي متفاوتي از آن ياد ميكند. در ديگر آيات كه مستقيم به پيغمبر خطاب ميشود، پيام توحيدي رسالت وي توضيح داده ميشود، از او خواسته ميشود نام پروردگارش را بخواند يا نام او را تسبيح كند.
گسترة رسالت
گستره رسالت پيغمبر قرآن همواره ميان گسترههاي جهاني و محلي نوسان دارد. گستره محلي در آياتي نمود مييابد كه در آنها به پيغمبر امر ميشود قومش را به زبان خودش، يعني عربي بيم دهد تا فهم پياماش را آسان سازد. در آيهاي ديگر گفته ميشود او به سوي امتي فرستاده شده است كه پيش از آن، امتهاي ديگري روزگار به سر ميبردند، كه به ظاهر به اين معناست كه مخاطبان او اعراباند و با امتهاي پيشين (يهوديان و مسيحيان) متفاوتاند؛ به علاوه در آيه دوم سوره جمعه، پيغمبر فرستادهاي از شمار امّيين؛ يعني درس ناخواندگان معرفي ميشود در كلّ گفته ميشود قرآن عربي را دريافت كرده است تا بيمدهندة ام القراء، احتمالاً به معني مكه، و ساكنان پيرامون آن باشد. خود خدا هم كه به پيغمبر امر ميكند او را بپرستد، به صورت امري محلي توصيف ميشود، «پروردگار اين شهر كه آن را مقدس شمرده است»، منظور از اين شهر هم ميتواند مكه باشد.
از سوي ديگر آيات ديگر كه آشكارا سمت و سويي جهاني دارد، گوياي آن است كه پيغمبر فرستاده، بيم دهنده و بشارت دهندهاي است كه بر تمام مردم (للناس) يا تمام موجودها (للعالمين) يا نوع انسان (بشر) فرستاده شده است. با اين همه، هنگامي كه به يك گروه خاص اشاره ميشود، آن يك گروه اهل كتاب است كه پيغمبر آمده است تا به ايشان بيم دهد و چيزهاي بسياري از كتابشان را كه پوشيده ميداشتند، بيان كند.
دين پيامبر قرآن
پيغمبر قرآن نخستين فرد از قومش بود كه مسلمان شد و شرك (يعني پرستش خدايان غير از خداوند و «شريك» او دانستن آنها) را كنار گذاشت. اين موضوع در آيه چهاردهم سوره انعام بيان ميشود: «بگو من مأمورم كه نخستين كسي باشم كه اسلام آورده است (اسلم)، و [به من فرمان داده شده كه:] هرگز از مشركان نباش» Gلاتَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَF.
پيامبر قرآني و پيامبران پيشين
از پيامبران پيشين هم به عنوان مبارزان با شرك، ياد ميشود و به همين خاطر مسلمانان خوانده ميشوند. اين موضوع آشكار كننده اين مفهوم است كه پيغمبر حلقهاي از زنجيره انبياء است كه به امت هاي پيشين فرستاده شدهاند. در واقع او آخرين حلقه است كه در عنوان خاتم الانبياء نيز مشهود است. پيامبر كه حلقهاي از اين زنجيرهي پي در پي است، در شمار پيامبراني قرار ميگيرد كه خداوند از آنان پيمان گرفته است.
نزول كتاب بر پيامبر، منحصر به او نيست؛ زيرا ديگران نيز با «كتاب» فرستاده شدند كه هدف، هدايت مردم و حل اختلافاتشان بود. اهداف همه پيامبران مشترك است الگوي پيامبران پيشين در زندگي پيغمبر نيز ادامه مييابد و اين موضوع در داستانهاي موسوم به «داستانهاي عذاب» از همه مشهودتر است.
به دليل نزديكي پيغمبر و ديگر پيامبران، دين نازل شده بر همة آنها، يك دين بيشتر نيست؛ از اين رو قرآن به مسلمانان دستور ميدهد به هر آن چه كه بر تك تك پيامبران نازل شده است، ايمان داشته باشند و ميان آنان فرق نگذارند. در نتيجه، پيام كتابي كه بر پيغمبر نازل شد، در اصل با پيام كتابهاي نازل شده بر پيامبران پيشين تفاوتي ندارد. پس قرآن چند مرتبه تصريح ميكند كتابي كه بر پيغمبر نازل شده، «تصديق كننده [كتابهاي] پيش از آن است». در يك مورد، منشأ عربي كتاب پيغمبر اعلام ميشود و قرآن به كتابي ويژه اشاره ميكند كه مقدم بر كتاب عربي بوده كه منظور همان كتاب موسي است.
جايگاه مسيحايي پيامبر قرآن
در آياتي چند، پيغمبر از جايگاه ممتازي ميان پيامبران برخوردار ميشود. خداوند در آيه هشتاد و يكم سورة آل عمران، پيماني از پيامبران ميگيرد؛ مبني بر اينكه هرگاه پيامبري آمد و كتابي را كه با ايشان است، تصديق كرد، بايد به او ايمان بياورند و يارياش كنند. به علاوه گفته ميشود كه توصيف پيغمبر قرآن در كتاب مقدس يهوديان و مسيحيان؛ يعني تورات و انجيل، نوشته شده است. نام خاصتر پيغمبر قرآن كه در كتابهاي پيشين توصيف ميشود، احمد است كه عيسي مژدة او را به بنياسرائيل ميدهد. اين آيات در مجموع نوعي تصوير مسيحايي از پيغمبر ميسازند كه قرار است يك امت واحدي از مؤمنان را شكل دهند.
دين ابراهيم
پيوند جهاني پيغمبر مبتني بر همانندي پيام او با پيامبران بنياسراييل يا اهل كتاب است؛ اما در آياتي كه رابطهاي مستقيم ميان پيغمبر و ابراهيم برقرار ميكنند، اين پيوند ديده نميشود. به صراحت به پيغمبر قرآن امر ميشود از چيزي موسوم به «دين» (ملة) ابراهيم پيروي كند و اين آيات مطمئناً دين پيامبران يهود و مسيحي را از گستره آيين پيغمبر خارج ميدانند. صفت مشرك اصولاً در اشاره به مشركان عربستان به كار ميرود، پيروي از دين ابراهيم به معني گسستن از ميراث ديني يهود و نصارا و نيز اعتقادات عربستان است.
روند جزيي نگر آياتي كه رابطهاي مستقيم ميان ابراهيم و پيغمبر برقرار ميكنند، در ظاهر يك بار ديگر گسترة پيام پيغمبر را به حوزة عربستان محدود ميكند؛ زيرا خود ابراهيم هم وقتي به پيغمبر مرتبط ميشود، در بافتي كاملاً محلي به تصوير در ميآيد. اين حالت را در آيه صد و بيست و هفت تا صد و بيست و نه سورة بقره ميبينيم، تا آنجا كه ابراهيم و اسماييل پايههاي خانه (كعبه) را بالا ميبرند و بعد ابراهيم به درگاه خدا دعا ميكند تا پيامبري از ذريهاش برانگيزد كه به آنان كتاب و حكمت بياموزد.
پيامبر قرآن ميان خدا و انسان
پيامبر كه فرستادة خداست، فردي برگزيده است؛ زيرا خداوند «از ميان فرشتگان رسولاني برميگزيند و نيز از ميان مردم» (قرآن 75: 22)، پس قرآن «گفتار فرستادهاي بزرگوار» (قرآن 40: 69) است. پيغمبر كه فرستادة برگزيدة خداست، هم وحي او را و هم هدايت و رحمت و امان بيپايانش را دريافت ميكند. آمرزش تمام گناهان نيز به او اعطاء ميشود. خداوند مرتبة اجتماعي ـ اقتصاديي پيغمبر را بهتر كرد و به او «[خير و بركت] فراوان» و نيز «آيات مكرر» (مثاني) و قرآن عظيم داد. خدا بار سنگين ترس و نگراني را نيز بر او فرمان ميدهد چه هنگام نماز بگزارد و جهت نماز خواندنش (قبله) كدام سو باشد.
پيامبر قرآن و مؤمنان
رحمت خدا به پيغمبر موجب رحمت پيغمبر به مؤمنان ميشود، يا خداوند به فرستادهاش توصيه ميكند از خطاي مؤمنان درگذرد و برايشان آمرزش بخواهد و در كارها با آنان مشورت كند. بر بخشش گناهان كه ناشي از حضور پيغمبر است، تأكيد خاصي ميشود. پس در آية شصت و چهارم سورة نساء ميخوانيم: «... اگر آنان وقتي به خود ستم كرده بودند پيش تو ميآمدند و آمرزش ميخواستند و پيغمبر نيز براي آنان طلب آمرزش ميكرد، قطعاً خدا را توبهپذير مهربان مييافتند».
عطوفت پيغمبر نسبت به مؤمنان در نقش او به عنوان «گواه» (شاهد) امتش نيز مشهود است. از مومنان خواسته ميشود به سهم خود، در سر سپردگي به خدا در اميد داشتن به پاداش او در روز قيامت، پيغمبر را الگو (اسوه) قرار دهند. آنها به دليل عشق به خداوند بايد از پيغمبر پيروي كنند كه يگانه راه دستيابي به عشق و رحمت متقابل است. از اين قرابت ميان خدا و فرستادهاش، ضرورت اطاعت از هر دو نتيجه ميشود. جداي از اطاعت، از مؤمنان خواسته ميشود وفاداريشان به پيغمبر بسيار بيشتر از وفاداريشان به خود باشد و حرمت او را نگهدارند.
قرآن وظيفه اطاعت از پيغمبر و هم مرتبه منحصر به فرد او ميان مؤمنان را بيان ميكند. در آياتي كه سهم او ازغنائم جنگ با سهم بقية مؤمنان مقايسه ميشود، اين مرتبه آشكار ميگردد. اين غنايم در آية هفتم سورة حشر به خدا و فرستادهاش و نيز به خويشاوندان (به ويژه مرد) او و مسلمانان نيازمند تعلق دارد و پيغمبر اختيار تام دارد كه اين غنايم را تقسيم كند. به همين ترتيب، در آيه نخست سوره انفال گفته ميشود كه غنايم (انفال) به خداوند و فرستادهاش تعلق دارد و بقيه ميان شركت كنندگان در جنگ تقسيم ميشود.
به مرتبه زنان پيغمبر ميان مسلمانان نيز اشاره ميشود. مرتبه آنها هم چون مادر مؤمنان است، يعني پس از پيغمبر نميتوانند به همسري مؤمنان درآيند. بر آنان كه همسران پيغمبرند، تكاليف اخلاقي خاصي واجب ميشود و رفتار آنان بايد بيعيب و نقص باشد. با وجود اين، به چند مشكل خانوادگي و مبهم پيغمبر با دو تن از زنانش و نيز به كساني كه «آن بهتان (افك) را در آوردند» (قرآن 11: 24 به بعد)، اشارههايي ميشود. كمّ و كيف اين بهتان در قرآن فاش نميشود؛ اما احاديث و روايات اسلامي آن را با عايشه مرتبط دانستهاند. بر خلاف اين اعلام كه زنان پيامبر مادر مؤمنان ميباشند، قرآن اعلام ميكند كه محمد پدر هيچ يك از مؤمنان نيست، يعني او ميتواند پس از [مرگ يا طلاق] آنها با همسرانشان ازدواج كند.
پيامبر قرآن و كافران
بسياري از وجوه واكنش منفي كافران در برابر رسالت او توصيف ميشوند. در برخي فرازهاي قرآن، كفر آنها به صورت خودداري از گوش سپردن به پيغمبر بيان ميشود. تمسخر نيز از جمله واكنشهاي متداول در برابر پيغمبر است كه آنان را به خاطر پرستش خداياني؛ جز خداوند، سرزنش ميكند (قرآن 36: 21؛ 2 ـ 41: 25).
قرآن بر لجاجت كافران تأكيد ميكند و ميگويد كه حتي اگر خداوند بر پيغمبر «كتابي نوشته بر كاغذ» نازل ميكرد و «آنان آن را با دستهاي خود لمس ميكردند»، باز به او ايمان نميآوردند.
كفر بيشتر بر بخش خاصي از آيين پيغمبر، يعني رستاخيز و روز جزا، تمركز مييافت. همچنين كافران در برابر ايمان به پيغمبر قرآن، تقاضاهاي خاصي را شرط ميكردند. كفر يهوديان يا اهل كتاب به شدت محكوم ميشود. آنان به رغم اين واقعيت كه كتاب نازل شده بر پيغمبر تصديق كننده كتابهاي مقدس خود آنها است، پيغمبر را تكذيب كردهاند.
در قرآن اشاره ميشود كه كافران به آزار و اذيت عملي نيز دست زدهاند و به خصوص پيغمبر را به بيرون راندن (اخرج) از زادگاهش تهديد كردند. در آية سيزده سورة توبه، نقشة اخراج پيغمبر با شكستن سوگند از سوي كافران همراه ميشود، دو گناهي كه به راه انداختن جنگ با ايشان را توجيه ميكند؛ مطابق آية اول سوره ممتحنه پيغمبر و مؤمنان از زادگاهشان بيرون رانده شدند. بيرون راندن آنان و محروم ساختن آنان از دسترسي آزادانه به مسجد الحرام، گناهاني بدتر از جنگيدن در ماههاي حرام شمرده ميشوند.
قرآن به وجود كفر اشاره ميكند و دلايل متعددي نيز براي آن بر ميشمرد. در يك مورد منشأ كفر، ترس است. كافران ميگويند: اگر از پيغمبر پيروي كنند، از سرزمينشان ربوده خواهند شد. در اين جا رسالت پيغمبر تقابلي آشكار با ارزشهاي عربي دارد كه به موجب آنها امنيت اهالي مكه محفوظ بوده است. كفر معاصران پيغمبر بيشتر با ترديدهايي دربارة اصالت پيام او همراه بوده، يعني آيا او به واقع فرستادة خداست يا خير؟
سرچشمة اين ترديدها نقصانهايي است كه به شخصيت و رسالت او نسبت ميدادند. او انساني بيش نيست و خداوند معمولاً انسانها را به عنوان فرستاده خود نميفرستد. حتي مرتبه اجتماعي پيامبر به عنوان يك انسان چنان رفيع نيست كه پيامبر باشد. در نتيجه اين تصور كه فرستادة خداوند به حتم بايد فرشته باشد، همواره از پيغمبر تقاضا ميكردند نشانههايي يعني معجزاتي از آسمان بياورد. از او خواسته ميشود يا خودش آيتي بياورد (قرآن 203: 7) يا كاري كند كه آيتي از سوي خدا فرستاده شود (قرآن 27، 7: 13).
كافران مدعي ميشوند كه آنها نيز ميتوانند همان كار را انجام دهند (قرآن 31: 8). از سوي ديگر پيام او را نوآوري ميخوانند كه هيچ سابقهاي در اديان ديگر ندارد (قرآن 7: 38) و انحراف از آيين پدران و نياكان است (43: 34). در اين مورد، انتقادها بيشتر متوجه تفاوت آشكاري است كه ميان ساختار مواعظ پيغمبر و پيامبران پيشين وجود دارد. پس كافران در آية چهل و هشت سورة قصص از خود ميپرسند چرا پيغمبر وحيي مشابه وحي موسي دريافت نكرده و در آية بيست و سوم سورة فرقان سؤال ميكنند كه چرا قرآن به يكباره بر پيغمبر نازل نشده است؟
حمايت الهي
تعداد زيادي از آيات قرآن به دفاع خداوند از پيغمبر عليه انواع و اقسام تكذيبها اختصاص دارند و شالودهاي فراهم ميآورند تا شأن و مقام پيغمبر كه فرستادة خداست، بر آن استوار شود. در كل، قرآن تأكيد ميكند كه عامل كفر كافران، به رغم تمايل باطني آنها به هدايت، پافشاري بر خواسته از لجاجتشان است. خداوند در پاسخ به انتقادهايي كه انسجام رواني محمد پيغمبر را زير سؤال ميبردند، به كافران خطاب ميكند: «يار شما نه گمراه شده و نه در ناداني مانده، و از سر هوس سخن نميگويد» (قرآن 3ـ2: 53). با اطلاق لفظ «يار» (صاحبكم) به پيغمبر، او يكي از خود آنان است كه عقل و شعورش بر همگان آشكار است. خداوند بارها تصريح ميكند كه او نه كاهن است، نه شاعر، نه مجنون (قرآن 2: 68؛ 2ـ40: 69 و غيره). به ظاهر اصرار پيدرپي قرآن مبني بر اين كه پيغمبر به خاطر رسالتش هيچگونه چشم داشت يا دست مزد (اجر) ندارد (مثلا قرآن 57: 25؛ 47: 34؛ 86: 38)، به همين بافت و زمينه تعلق دارد و معنايش اين است كه او كلام خدا را و نه كلام خودش را تحويل مردم ميدهد. همين واقعيت كه قرآن تصديق كننده كتابهاي پيشين و اصولاً مؤيد قصههاي پيامبران است، در تأييد اصالت آن بهكار گرفته ميشود. به همين ترتيب، وقتي خود پيامبر هم دربارة ماهيت واقعي آنچه بر او نازل شده، دچار ترديد ميشود، به او اندرز داده ميشود كه با كساني مشورت كند كه كتابهاي آسماني پيشين را ميخواندند و در نتيجه به شباهت قرآن و آن كتابهاي مقدس پي ببرد (قرآن 94: 10).
قرآن به وجوه خاصتر ترديدهاي كافران دربارة اصالت پيام پيغمبر نيز پاسخ ميگويد. خداوند در پاسخ به اتهام سرقت مطالب ديگران، به زبان عربي قرآن اشاره ميكند كه شبهة وجود يك آموزگار عجمي براي پيامبر را كه به طعنه از سوي مخالفانش بيان ميشد، باطل ميكند (103: 16). زبان عربي قرآن براي مخاطبان روشن است (قرآن 3 :41؛ 2: 12). شايد منظور از تأكيد قرآن كه پيغمبر پيش از نزول قرآن هيچ كتابي نخوانده و ننوشته بود (قرآن 48: 29)، نيز رد اتهام سرقت مطالب ديگران است. خدا تأكيد ميكند كه بشر بودن پيغمبر مانع آن نيست كه او فرستاده خدا باشد و در اثبات اين موضوع، به پيغمبر ميگويد: به كافران يادآوري كند كه پيامبران ديگر هم بشر بودند.
در عين حال كه بر ماهيت انساني پيامبر صحه گذاشته ميشود، بر آسماني بودن پيام او تأكيد ميشود. خداوند در اثبات اين امر از پيامبر ميخواهد كافران را به مبارزه بطلبد تا كساني كه مدعياند قرآن ساختگي است، اگر ميتوانند يك يا ده سوره مانند سورههاي قرآن بياورند (قرآن 38:10؛ 11:30) يا داستاني (حديث) نظير آن بگويند (قرآن 4ـ52:33). چون قرآن منشا الهي دارد، پيغمبر قرآن كه انسان است، هيچ تسلطي بر مندرجات يا زمان نزول آن ندارد.
انسان بودن دائمي پيغمبر مانع آن ميشود كه او در همه حال به معجزه خواهيها پاسخ دهد و هنگامي كه چنين خواستهاي مطرح ميشود، خدا به فرستادهاش فرمان ميدهد تا بگويد كه غيب تنها از آن خداست (قرآن 10:20). به علاوه قرآن ميگويد كه مشركان فرصت اين را داشتند كه از كتابهاي آسماني پيشين كه ميشناختند، عبرت بگيرند (و منتظر آيات جديد نمانند، قس. قرآن 133: 20). با اين همه شخص پيامبر اين فرصت را مييابد كه نشانههاي خداوند را ببيند كه در آية نخست سورة اسراء به آن اشاره ميشود.
خداوند جداي از دفاع از اصالت پيامبر در برابر كافران، خود او را به گونه مستقيم ياري ميكند كه منظور از آن ترغيب او و تأمين انواع گوناگون آرامش و حمايت اخلاقي براي اوست. اولاً، آرامش با اين اظهار نظر حاصل ميآيد كه خداوند پيغمبر را از مسئوليت كافران معاف ميكند؛ يعني مأموريت او تنها رساندن پيام است (قرآن5:99). پيغمبر تمايل دارد كه جان خود را در اندوه كفر آنان تباه كند (قرآن 6: 18؛ 3: 26)، اما خداوند به او ميگويد كه اجازه ندهد كافران با اعمال يا گفتههاي خود او را آزار دهند. در مجموعهاي از آيات، خداوند پيغمبر را تشويق ميكند كه در برابر سختيها شكيبا باشد (اصبر) و به رسالت خويش پايبند بماند.
مثال پيامبران پيشين نقش مهمي در ترغيب پيغمبر ايفا ميكند. به گفته خداوند، قومشان آنها را دروغگو خواندند و تكذيب كردند و هنگامي كه آنان اميد خود را به كلي از دست داده بودند، خداوند نجاتشان داد وكافران به عذاب الهي گرفتار شدند.
خداوند در بسياري از آيات به پيغمبر توصيه ميكند در شرايطي كه از همه جهت زير فشار است، چگونه بر راه خود باقي بماند. در برخي موارد تنها به پيغمبر توصيه ميشود كه با كافران قطع رابطه كند و از رويارويي با آنان بپرهيزد، پس در آية 10 سورة مزمل خداوند به او ميگويد از آنان به نيكويي دروي كن (واهجرهم)». در برخي موارد خداوند او را وا ميدارد تا به كافران بگويد: دين او از آنچه كه ايشان پيروي ميكنند، متفاوت خواهد ماند، مثلاً در آية صد و چهار سوره يونس: «من كساني را كه به جاي خدا ميپرستيد، نميپرستم». به همين ترتيب از او خواسته ميشود تا با شيوه لطيف و نيكو با كافران مجادله كند (قرآن 125: 16؛ 96: 23).
هنگامي كه مشركان از پيغمبر ميخواهند دين خود را رها و در عوض از ايشان پيروي كند، خدا باز چگونگي استوار ماندن را به او گوشزد ميكند.
يك وضعيت منحصر به فرد، آيات هفتاد و سه تا هفتاد و پنج سورة اسراء است كه در آن چيزي نمانده است مشركان پيغمبر را گمراه سازند و او را به جعل آيات دلپذيرتر وادارند تا در برابر آن مشركان او را دوست خود بدانند. تنها به خاطر دخالت خداوند است كه استوار ميماند و قرآن تصريح ميكند كه اگر او به ايشان تمايل يافته بود، خداوند به شدت او را عقوبت ميكرد. وضعيتي مشابه از تحريف وحي در آية پنجاه و دوم سورة حج و در اشاره به پيامبران پيشين توصيف ميشود: تمامي آنها دستخوش وسوسه شيطان شدند كه كلمات خودش را در تلاوت آنها القا ميكرد، ولي قرآن تصريح ميكند كه خداوند القائات شيطان را باطل و نشانههاي خويش را تأييد ميكند.
حمايت خدا از فرستادهاش در آيات ديگر فعالانهتر و گوياي وجود نوعي برخورد مسلحانهتر ميان پيامبر و مشركان است. هنگامي كه مشركان پيامبر را از شهر بيرون ميكنند، خداوند سكينهاش (آرامش) را به نزدش ميفرستد و او را با سپاهيان ناديدني حمايت ميكند. خداوند به سود پيامبر در جنگ مداخله ميكند (قرآن 113: 4). پيغمبر هم به سهم خود دستور ميگيرد با كفار جهاد كند كه در آية هفتاد و سوم سورة توبه و آية نهم سوره تحريم بيان ميشود «اي پيامبر
با كافران و منافقان جهاد كن و بر آنان سخت بگير؛ جايگاهشان دوزخ است؛
چه بد سرانجامي است». ياري خداوند معمولاً شامل حال مؤمنان در صحنه كارزار ميشود.
قرآن و سيرة محمد9
در قرآن اشارههاي متعددي به حوادث زندگي پيامبر هست؛ اما بافت دقيق تاريخي آنها ذكر نميشود. علاوه بر مسائلي كه پيشتر بدان اشاره شد، اشارات و تلميحات بسيار ديگري هستند كه در خارج قرآن، در قلمرو سيره؛ يعني زندگي نامه پيامبر، به بافت تاريخي خود دست مييابند.
يكي از نخستين كتابهاي سيره كه تلميحات قرآن در آن حضور چشمگيري دارد، تأليف ابناسحاق است كه چند نسخه از سيرة محمد او هست و مشهورترين آن اثر ابن هشام (وفات: 218/ 833) است. زندگي پيغمبر به دو دورة اصلي، مكي و مدني، تقسيم ميشود كه با تقسيم سنّتي قرآن به آيات مكي و مدني در تناظر است. دورة مكي مربوط به زمان تولد محمد تا هجرت او به مدينه است. در مراحل گوناگون اين دوره، تولد و كودكي او در مكه، نخستين وحي، آغاز تبليغ عمومي، آزار و اذيت شدن او به دست اعضاي قبيلهاش قريش و هجرت او به مدينه توصيف ميشود. دورة مدني هم شامل مراحل گوناگوني است كه عبارتاند از: ورود او به آن ديار، تحكيم روابط با قبايل عرب محلي، جنگ او با يهوديان محلي و اصولاً نبردها و جنگهاي (مغازي) او با مكه.
دوره مكي
در مورد دورة مكي، از آيات قرآني استفاده ميكند كه در روايات و اخبار به عنوان توصيف كننده وحي نخستين، هشدار نخستين و به خصوص آزار و اذيت پيغمبر به دست كفار شناخته شدهاند.
دوره مدني
دورة مدني حول جنگهاي پيامبر عليه مكيان و نيز يهوديان تمركز يافته است و در برخي موارد پيوندهاي ميان آنها و قرآن آشكار است؛ زيرا نام بعضي از جنگها به صراحت در قرآن ذكر ميشود. اين وضعيت در مورد جنگ بدر (2/624) و نيز حنين (8/630) مصداق مييابد.
به نقش منافقان در گسترش شك ميان مؤمنان مدينه، «اهل يثرب» و تحريك آنها به عقبنشيني، توجه خاصي ميشود. مؤمناني كه [بر عقيده خود] استوار ماندند، تمجيد ميشوند و اين بخش قرآني با شكست اهل كتاب كه حامي احزاب بودند، به پايان ميرسد. آنها از قلعههاشان پايين آورده ميشوند و مومنان برخي از آنان را ميكشند و برخي ديگر را اسير ميكنند. خداوند زمينها و داراييشان را به مؤمنان به ارث ميدهد.
از ميان تلميحات قرآني باقي مانده در سيره، سورة توبه را ميتوان ذكر كرد. اين سوره به اتفاقاتي ربط دارد كه در خلال جنگ تبوك محمد (9/630) و نيز حج ابوبكر (9/631) رخ داد. مراحل پاياني رسالت پيامبر، آن هنگام كه اكثر اعراب جاهلي اسلام آوردند و از سرتاسر عربستان گروه گروه به مدينه ميآمدند تا با پيغمبر بيعت كنند، به سورة نصر مرتبط ميشود. خطبة وداع محمد نيز كه در خلال آخرين حج او (10/ 632) و چند ماه پيش از رحلتش ايراد شد، ارتباطات قرآني بسياري دارد، مثلا آية 3 سورة مائده: «امروز دين شما را برايتان كامل و نعمت خود را بر شما تمام كردم و اسلام را براي شما (به عنوان) آيين برگزيدم».
گاه شماري وحي
پيوند ميان قرآن و زندگي محمد كه در سيره برقرار شده است، زمينة عيني وحي، يا به قول مشهور مفسران مسلمان، اسباب النزول آيات قرآن را فراهم ميآورد؛ البته همة محققان به يك اندازه به اخبار و روايات اسلامي متكي نبودهاند و برخي هم چون «بل» براي ملاحظات متني سبك و شكل، ارزش بيشتري قائل شدند؛ ولي همة آنها قرآن را نوعي دستاورد پيامبرانة محمد تاريخي و كليد بررسي تحول معنوي خود پيغمبر در نظر گرفتهاند. با اين همه، رابطة ميان نص قرآن و محمد تاريخي به هيچ وجه آشكار نيست. برخي همانند «جان» و «انسبرو» حتّي منشأ عربي قرآن را هم نپذيرفتهاند. در كل، بايد به حتم به خاطر داشت كه اخبار سيره و اسبابالنزول، بخشي از مطالب حديثاند كه اصالت تاريخي آنها همچنان در پرده ابهام است. بازسازي گاه شماري وحي بر پايه مطالب حديث بايد در نهايت احتياط صورت گيرد.
بررسي و نقد
درآمد: در مقالات متعدّدي از دائرة المعارف قرآن، به صورت مختصر و از زاويهاي خاصّ به شخصيّت نوراني پيامبر اسلام9 اشاره شده است، از جمله در مقالههاي نبي، رسول، وحي، نبوّت و ...؛ اما مقالهاي با عنوان «محمد9» به طور خاصي عهدهدار بررسي شخصيّت ايشان در دوران رسالتش ميباشد. اين مقاله در كنار نقاط قوّت، ضعفها و اشكالاتي نيز دارد كه مهمترين آنها را تبيين ميكنيم.
اول) نقاط قوّت مقاله
1. نكتة بسيار جالب مقاله، فراواني استفاده از آيات قرآن كريم است. در اين مقاله به يقين از 700 آيه استشهاد شده است و آيات به طور زنجيرهاي، بر اساس موضوع، كنار هم قرار گرفتهاند و كمتر استدلالي از سوي خود مؤلّف در آن ديده ميشود. در واقع روش مقاله، سيرهنگاري قرآني است كه از جمله بهترين روشها در خصوص سيرهنگاري پيامبر اسلام9 ميباشد؛ البته تسلّط اين مستشرق يهودي به قرآن مسلمانان نيز جالب است.
2. گستردگي مباحث و فراگيري اكثر موضوعات متناسب با سرفصلهاي مقاله.
3. رعايت انصاف و بيطرفي در گزارش بعضي از حقايق در مقاله، از جمله وجود بشارتهايي در توارت و انجيل بر پيامبري حضرت محمد9.
دوم) نقاط ضعف مقاله
الف ـ اشكالهاي ساختاري
1. مقاله نظم و ترتيب منطقي درست در سرفصلها ندارد؛ نه ترتيب تاريخي سيرهنگاري دارد؛ نه ترتيب استدلالي در بحث رسالت.
2. انسجام مطالب و ارتباط موضوعات مطرح شده در مقاله رعايت نشده است.
3. بازي با الفاظ و آيات و حاشيه رفتن از اصل بحث و تفصيل بيمورد برخي مباحث فرعي از نقاط ضعف مقاله است: مثلاً در بحث وحي، ضمن آنكه خود سرفصل با سيرة پيامبر9 رابطة مستقيم ندارد، در ذيل آن به بحث الفاظ (نزل)، و نامهاي قرآن از جمله فرقان ميرسيم.
4. نداشتن ارجاع داخل متني به منابع اصيل اسلامي. رعايت نكردن اين نكته، مقاله را به برداشتهاي سليقهاي و شخصي از آيات قرآن تبديل كرده است.
5. بخش عمدة زندگي پيامبر9 از آغاز تولّد تا رسالت ايشان را ناديده انگاشته است. دوران مهمّي كه سير تكامل يك بندة خاص خدا تا رسيدن به مقام رسالت و امامت را در بردارد و در گزارش آن دوران و مقايسة آن با دوران رسالت ايشان، و تأثير اسلام بر اعراب جاهلي و پيشرفت شگرف آنها، قابل ملاحظه است؛ مباحثي كه در قرآن كريم شواهد بسياري دارد.
ب ـ اشكالهاي محتوايي
1. لغزش در فهم معناي لفظ و مراد اولية آيه قرآن؛ مثلاً در موارد زير:
يك. در وجه تسمية قرآن به «ذكر» آمده است:
«به داستانهاي گذشتگان كه پيامبر ميخواند، ذكر نيز گفته شده است، ولي همين واژه نام كلّ آيات وحي شده نيز ميباشد، احتمالاً به اين دليل كه به شكل كاملاً متفاوتي به داستانهاي گذشتگان اشاره ميكند».
چند وجه در وجه تسمية قرآن كريم به «ذكر» وجود دارد:
1ـ قرآن كريم فطرت خداجوي انسان را به او يادآوري ميكند.
2ـ با بيان مكرّر واقعيت مرگ و حيات اخروي، مانع غفلت انسان ميشود.
آن چه باعث اين خَلط معنا شده، اشتراك لفظي و برداشت سطحي از لفظ «ذكر» در آيات است، چنان كه نويسنده در بيان شاهدي بر مدّعاي خود مينويسد: «در واقع فرمان اذكر في الكتاب بارها در آياتي به كار ميرود كه از پيامبر ميخواهد، حكايت پيامبران پيشين را نقل كند».
دو. در مقاله، بين واژههاي «كتاب»، «قرآن» و اخبار «غيبي» ارتباط درستي برقرار نشده و نويسنده به جمعبندي نهايي در اين خصوص نرسيده است.
هرچند اين مطلب در بحث «وحي» مشهود است؛ اما در جاي ديگر صريحتر ديده ميشود:
«مرحلة آغازين وحي كه مقدم بر خواندن عمومي آيات است، با فعل «اوحي» نشان داده ميشود كه بارها در قرآن به كار ميرود تا انتقال آيات الهي به پيامبر9 را توصيف كند. كتاب و نيز قرآن و اخبار غيبي از اين طريق انتقال مييابد».
در واقع «اخبار غيبي» نام دستهاي از آيات قرآن كريم است و «قرآن» از ريشة «ق ر أ» به معناي گرد آمدن و جمع شدن (مجمع مقاييساللغه، مادة قرء)، دلالت برخواندن حروف و كلماتي كه كنار هم جمع ميشوند، دارد. وجه نامگذاري آن، جامع فوايد و آثار تمامي كتب آسماني است. (راغب، مفردات، مادّة «قرأ») و كتاب از ريشة (ك ت ب) انضمام مطالب است كه وحي شده، هر چند بعدها ميان دو جلد قرار گرفته باشد (همان، مادة «كتب»).
سه. در خصوص بحث انفال و غنائم جنگي، تضادّي مطرح و بدون پاسخ رها شده است:
«در آية نخست سورة انفال گفته ميشود كه غنائم (انفال) به خداوند و فرستادهاش تعلّق دارد؛ ولي در آية 41 همين سوره تنها يك پنجم غنيمتها به پيغمبر و نيازمندان تعلق دارد و بقيه ميان شركتكنندگان در جنگ تقسيم ميشود».
در واقع ايشان ميان انفال و غنيمتهاي جنگي تفاوتي قائل نشده؛ حال آن كه اين دو مقوله متفاوتاند؛ انفال از مادّة «نفل» بر وزن (نفع) به معني زيادي است و در اصطلاح به اموال اضافي كه بدون صاحب ميماند، اطلاق شده است و مفهوم وسيعي دارد، يكي از موارد آن اموالي است كه بدون جنگ از دشمن به دست مسلمانان ميرسد؛ بنابراين طبق آية اول سورة انفال، همة اموالي كه مالك خصوصي ندارد، مثل جنگل، بيشه، اموال بدون وارث و... به خدا و پيامبر او و قائم مقام ايشان متعلّق است و در مسير منافع عمومي مسلمانان مصرف ميشود (طباطبايي، الميزان في تفسير الميزان، ج9، ص10، مكارم شيرازي، نمونه، ج7، ص82)؛ امّا غنيمت از مادّة «غنم» به معني «گوسفند» گرفته شده و سپس در هر چيزي كه انسان از دشمن يا غير او به دست مي آورد به كار رفته است (راغب، مفردات، مادّة غنم). آية چهل و يك سورة انفال در مقام بيان حكم «خمس» نازل شده است كه يكي از موارد و موضوعات آن غنائم جنگي است كه يك پنجم آن به خدا و پيامبر9 و... متعلّق است و چهار پنجم آن به رزمندگان در جنگ اختصاص دارد.
ميان اين دو آيه تضادي وجود ندارد؛ چرا كه رابطه ميان «انفال» و غنائم عموم و خصوص مطلق است و غنائم هم متعلّق به خدا و پيامبر اوست و به حكم ايشان چهار پنجم آن به رزمندگان بخشيده شده است (طباطبايي، همان، ج 9، ص10 و نمونه، همان، ج7، ص174)؛ البته برخي از مفسران قائل به نسخ در مورد آية اول توسط آية چهل و يكم شدهاند (تفسير رازي، تفسيرآلوسي كه طبق بيان فوق سخني ديده نميشود (خوئي، ابوالقاسم، البيان في علوم القرآن).
از سويي نويسنده در بيان مصارف خمس، «ذي القربي» را ناديده انگاشته و به ذكر مختصر پيامبر و نيازمندان بسنده كرده است؛ مطلبي كه مورد مناقشه شيعه و سني است و انصاف گزارش كردن در مقاله، بيان نظر دو طرف با دليل است. چنان كه طبق روايات متواتر از طرق اهل بيت پيامبر9 (وسائلالشيعه، ج 6، بحث خمس) منظور از ذي القربي در آية شريفة، امامان معصوم: و منظور از يتيمان، مسكينان و واماندگان در راه، نيازمندان ساداتاند (طباطبايي، همان، ج 9، ص 107ـ102).
2ـ لغزش در تفسير و مراد آيههاي قرآن در موارد زير:
يك. از خطاب «المزمّل» و «المدثّر» بدون دليل برداشت شده است؛ توضيح اين كه در بررسي القاب پيامبر9 چنين نگاشته است:
«پس قرآن هنگامي كه او را واميدارد تا برخيزد و رسالتش را انجام دهد، وي را «المزمّل» جامه به خويشتن فروپيچيده و «المدثّر» رداي شب بر سر كشيده، ميخواند كه احتمالاً نماد اكراه يا پس كشيدن ميباشند».
حال آن كه در ذيل اين دو آية شريفه از سوي مفسران مواردي مطرح شده است، از جمله:
1ـ حزن پيامبر در ابتداي شروع رسالت از آزار و اذيّت مردم و كافران.
2ـ انس و ملاطفت.
3ـ مراد جامة نبوت به تن پوشيدن است؛ نه جامة ظاهري.
4ـ گوشهگيري و غيب حضرت از انظار مردم در غار حراء.
5ـ مراد فراغت و استراحت كامل است، كه ديگر بايد به پاخيزند و تهجّد داشته باشند و ...
هيچ كدام از مفسّران از دو آية شريفه و اين دو خطاب، اكراه و عقبنشيني را برداشت نكردهاند (طبرسي، تفسير مجمع البيان، ج 7، ص1950؛ طبرسي، مجمعالبيان، ج26، ص12؛ طباطبايي، الميزان في تفسيرالقرآن، ج20، ص80 ـ 59؛ ابنكثير، تفسير القرآن العظيم، ج8، ص261؛ آلوسي، روحالمعاني في تفسير القرآن العظيم، ج 15، ص 30ـ13).
دو. وجه تسمية «انباء الغيب» در قرآن، عدم علم شخص پيامبر:
در حالي كه در زمان نزول قرآن، نه تنها شخص پيامبر9 بلكه هيچ فردي اطلاع درستي از آن داستانها نداشت و مطالب عهدين، آميخته با تحريفها و خرافاتي بود كه مطلب را از حقّانيّت خارج كرده بود. پس «انباء الغيب» نام دو دسته از آيات قرآن است.
دسته اول: هيچ خبري از آنها تا آن زمان در دست نبود، مانند داستان اصحاب كهف.
دسته دوم: اخبار كذب و تحريف شدهاي از آنها ميان اهل كتاب رواج داشت و اصل مطلب را قرآن كريم بيان كرد، مانند داستان آدم7 و حوا، حضرت نوح7 و... (ر.ك: معرفت، شبهات وردود).
سه. گسترة رسالت پيامبر9، موضوع ديگري است كه نويسنده در قرآن جستوجو و به دو نظريه رسيده است؛ گسترة محلي و گسترة جهاني. براي هر كدام هم شواهدي از آيات بيان كرده است، به خصوص بحث گسترة محلي را بسط بيشتري داده اما در پايان جمعبندي و نتيجهگيري نكرده است و اين ادّعاي علمي و موشكافانه بودن مقاله را كه در مقدمة دايرةالمعارف مطرح شده است، زير سوال ميبرد البته در جاي ديگري از مقاله با عنوان دين ابراهيم، باز به محدود بودن گسترة رسالت ميپردازد و اين نظر را ترجيح ميدهد كه «روند جزئينگر آياتي كه رابطهاي مستقيم ميان ابراهيم و پيغمبر برقرار ميكنند، در ظاهر يك بار ديگر گسترة پيام پيغمبر را به حوزة عربستان محدود ميكند»، حال آن كه هيچ مفسري در ذيل آيات مربوطه، رسالت را به حوزة خاص عربستان محدود نميكند و آنچه نويسنده را به خطا مياندازد ظاهر چند دسته از آيات است:
1ـ مريم/ 97؛ دخان/ 58؛ ابراهيم/4، كه مربوط به زبان عربي پيامبر و قرآن است.
2ـ جمعه/ 2؛ بقره/ 151؛ توبه/ 128، كه مخاطبان پيامبر را محدود ميكند.
3ـ نمل/ 91؛ شوري/ 7؛ انعام/ 92؛ بلد/ 2، كه به صراحت به امّالقري (شهر مكه و ساكنان پيرامون آن) اشاره ميكند.
بررسي آيات
اولاً درست است كه قرآن به زبان «عربي» آشكار، يعني زبان فصيح، بر پيامبر عرب زبان و در محدودة خاص نازل شد؛ اما اين مربوط به آغاز رسالت است؛ نه تمام آن، زيرا پيامبران همگي در درجة اول با قوم خود، همان ملتي كه از ميان آنها برخاستهاند، تماس داشتند و نخستين ياران آنها از ميان آنان برگزيده ميشدند، بنابراين بايد به زبان آنها و لغت آنها سخن بگويند و در آيات مذكور دليلي بر منحصركردن مخاطبان قرآن به عرب زبانان وجود ندارد (مكارم شيرازي، ناصر، همان، ج 10، ص 269).
ثانياً كلمه «منكم» در آيات دستة دوم Gرسولاً منكمF، ممكن است به «بشر» بودن پيامبر9 اشاره باشد؛ در مقابل «مِلك» بودن ايشان، و اين نعمت بزرگي است كه انساني كه خود از دردها و نيازها و مسائل انسانهاي ديگر با خبر است، رهبر و سرمشق او قرار گيرد؛ و يا منظور هم نژاد بودن و هموطن بودن پيامبر9 با اعراب باشد، به دليل تعصّب نژادي اعراب كه طبق آيات 198 و 199 سورة شعراء اگر قرآن به زبان ديگري نازل ميشد، اعراب به آن ايمان نميآوردند؛ البته چنان كه گذشت، اين مسأله فقط مربوط به آغاز رسالت بود و در قرآن آيات بسياري شاهد براي جهاني بودن دعوت آن وجود دارد (نمونه، ج 1، ص 511).
ثالثاً آيات دسته سوم كه به «أُمّ القري» و شهر مكه اشاره ميكنند، با جهاني بودن اسلام منافاتي ندارند؛ چرا كه «قريه» در زبان قرآن به معني هرگونه آبادي است؛ از شهر بزرگ گرفته تا روستاي كوچك و اينكه به مكه «امّ القري» گفته شده، اشارة به مسألة دحو الارض است و اينكه اساس و اصل و ابتداي (معناي لغوي أمّ) خشكيهاي روي زمين، مكه، بوده است؛ لذا «ومن حولها» تمام مردم روي زمين را شامل ميشود و اين گونه آيات دليلي بر جهاني بودن دعوت پيامبر اسلام9 شمرده ميشوند (مكارم، همان، ج 5، ص 346 و ج 20، ص 357).
رابعاً بهترين جمعبندي آيات مربوط به مخاطبان و محدودة رسالت پيامبر9 كه مطابق با تاريخ صحيح و همة آيات قرآن باشد، اين است كه اسلام به تدريج گسترش يافت و پيامبر در هر دوره از طول بيست و سه سال رسالتش مأمور ابلاغ پيام به محدودة خاصي بود؛ ابتدا بستگان نزديك (شعرا/ 214)، سپس ملت عرب و قوم قريش (فصلت/ 2) و (زخرف/ 44)، سپس همة جهانيان (فرقان/ 1 و ...).
رابعاً در خصوص منشأ كفر كافران، ترس آنها به خاطر از دست دادن امنيّت مطرح شده و با استناد به آيه پنجاه و هفتم سورة قصص، آمده است: «كساني كه در اين آيه سخن ميگويند، احتمالاً مردان مكّهاند، ... در اينجا رسالت پيامبر تقابل آشكار با ارزشهاي عربي دارد كه به موجب آنها، امنيت اهالي مكه محفوظ بوده است»! حال آنكه طبق آيات قرآن كريم، روش برخورد پيامبر9 با كافران و عقايد آنها اين گونه بود كه:
اولاً: برخي آداب و رسوم ايشان را كه يادگار اديان الهي گذشته و مطابق فطرت الهي بود، تأييد و اشكالها و انحرافهاي آنها را تصحيح كرد، از جمله: حرمت برخي ماهها و مكانها، نماز، روزه، وفاي به عهد، برخي مناسك حج و ... (توبه/ 36؛ بقره/ 189، 183 و 217)؛ هر چند كه قرآن انحرافها و خرافات آنها، مثل بتپرستي و دختركشي و ... را مردود اعلام كرد.
ثانياً: هيچ اجبار و برخورد تندي براي اسلام آوردن نداشت و حتي مشركان ميتوانستند با پرداخت جزيه، از امنيّت در سايه حكومت اسلامي برخوردار شوند (توبه/ 29).
ثالثاً: كدام ارزش عربي موجب امنيّت مكه ميشد كه اسلام با آن منافات داشت؟ برعكس قبل از اسلام جنگها و خونريزيها در جزيرة العرب حاكم بود كه با آمدن اسلام فروكش كرد.
رابعاً خلاف آنچه مطرح شده است، اسلام از آغاز با شعار برابري، برادري و احترام به حقوق همة مخلوقات خدا آمد و همة احكام آن از جمله حرمت قتل نفس، زنده به گور كردن دختران و سرقت و ... براي تأمين امنيت و آرامش انسان وضع شد؛ البته به جز كساني كه خود دشمن امنيت انسانها و خطر آفريناند (در انعام/ 151 و 152، ده دستور از جمله موارد مذكور بيان شده است).
خامساً وي در ذيل آيه هفتم سورة مباركة حشر، ذي القربي را خويشان (به ويژه مرد) پيامبر معرفي كرده است. «در آية هفت سورة حشر، اين غنائم به خداوند و فرستادهاش و نيز به خويشان (به ويژه مرد) او و مسلمانان نيازمند تعلّق دارد».
3ـ لغزش در نفي اصالت وحي قرآن
مهمترين اشكالي كه نويسنده در ضمن مطالب مقاله مطرح كرده، مربوط به اصالت وحي قرآن است. ايشان با مهارت خاصي، گام به گام، به دريافت وحي توسط شخص پيامبر9 و اصالت قرآن، ايراد وارد كرده است. اين در حالي است كه كلّ مقاله دربارة شخصيّت پيامبر اسلام9 بر اساس آيات قرآن نگاشته شده، در نتيجه زيربناي همة مطالب حقّي نيز كه در مقاله آمده است، متزلزل ميشود و اين بهترين روشهاي القاي شبهه است كه در ضمن بيان چند مطلب درست، مطالب نادرست و مخرّب را ميگنجانند تا در ناخودآگاه ضمير مخاطب تأثيرگذار شود. شبهات نويسنده دربارة اصالت قرآن اين چنين دستهبندي ميشود:
يك. تشكيك در دريافت وحي توسط شخص پيامبر9 و اينكه كتاب مقدّس، به خصوص تورات، منشأ قرآن يا لااقل بخش اعظمي از آيات قرآن است.
اين نظرية نويسنده در جملات زير مشهود است:
«وحي: پيام الهي كه فرض ميشود، پيامبر قرآن آن را دريافت كرده است ... . واحدهاي ديگري كه از پيامبر خواسته ميشود، آن را بخواند (نبأ، گزارش، خبر) است، اين عبارت معمولاً به معناي داستانهايي دربارة گذشتگان است كه عمدتاً ريشه در كتاب مقدس دارند... . قرآن چند مرتبه تصريح ميكند كتابي كه بر پيامبر نازل شد، تصديق كننده كتابهاي پيش از آن است، در مكه مورد منشأ عربي كتاب پيامبر اعلام ميشود (12 سوره احقاف) و قرآن به كتابي خاص اشاره ميكند كه بر كتاب عربي مقدّم بود و منظور همان كتاب موسي است (30 احقاف). ... به همين ترتيب وقتي خود پيامبر هم دربارة ماهيت واقعي آنچه بر او نازل شد، دچار ترديد ميشود، به او اندرز داده ميشود كه با كساني مشورت كند كه كتابهاي آسماني پيشين را ميخواندند. در نتيجه به مشابهت قرآن و آن كتابهاي مقدّس پس ببرد... (94 سوره يونس)».
پاسخ: ادّعاي نشأت گرفتن كل قرآن يا لااقل بخشي از آن، از تورات يا انجيل، در آثار مستشرقان سابقة زيادي دارد (معرفت، التمهيد في علوم القرآن، ج 7، ص 24ـ21). آنچه اين دسته از مستشرقان را به اين مدّعا رسانده، همگوني آموزههاي قرآن و كتب مقدس است و اين استدلال كه:
از آنجا كه مفاهيم مشابه و مشترك در قرآن و كتب مقدس وجود دارد.
و از آنجا كه كتب مقدس پيش از قرآن بودند و عالمان آن اديان قبل از اسلام با جزيرةالعرب ارتباط نزديك داشتند، پس قرآن ابتكار حضرت محمد9 بر اساس آن كتب مقدس، ايجاد شده است. اين استدلال يك مقدّمة پنهان اشتباه دارد؛ كه اگر چند متن با هم مشابه باشند و مفاهيم مشترك داشته باشند، ناگزير برخي از برخي ديگر گرفته شدهاند! حال آنكه دو فرض ديگر نيز متصوّر است:
1ـ برخورداري از خاستگاه مشترك و نشأت گرفتن از يك منبع.
2ـ اتفاقي بودن مشابهت قرآن و عهدين؛ اين احتمال ضمن آن كه قائل قابل اعتنايي ندارد، با حكمت شگرفي كه برجهان حكومت ميكند و حكمت خود آن كتب مقدس تنافي دارد.
حاصل سخن اينكه نظر درست برخورداري از منشأ واحد و خاستگاه مشتركِ قرآن و ديگر كتابهاي آسماني است و دلايل آن چنين است:
1ـ پيامبر9، به صراحت قرآن و تاريخ قطعي، درس ناخوانده بود و نوشتن و خواندن نميدانست و با عالمان مسيح و يهود هم ارتباطي نداشت (اعراف/ 158 و 157؛ جمعه/ 2).
2ـ عهدين در زمان نزول قرآن تحريف شده بودند، و اين مطلب شواهد قرآني بسياري دارد (آلعمران/ 23) و قرآن مفاهيم عالي و آموزههاي فلسفي هستيشناسي، خداشناسي و انسانشناسي دارد كه هيچ انديشة بشري به آستانة آن نميرسد و مقايسهپذير با عهدين تحريف شده نيست.
3ـ آموزههاي عهدين در باب معرفت خدا و سرگذشت انبيا و ... پر از خرافاتي است كه از ساحت آنها دور و متناقض با عقل است، چنان كه با قرآن نيز تناقض دارد.
دو: امكان القاء شيطان در وحي (افسانة غرانيق) مطرح شده است.
«يكي وضعيّت منحصر به فرد آيات هفتاد و سه تا هفتاد و پنج سورة اسرا هست، كه طبق آن چيزي نمانده است مشركان پيغمبر را گمراه سازند و او را به جعل آيات دلپذيرتر وادارند تا مشركان در ازاي آن او را دوست خود بدانند، تنها به خاطر دخالت خداوند است كه او استوار ميماند و قرآن تصريح ميكند كه اگر او به ايشان تمايل يافته بود، خداوند به شدّت او را عقوبت ميكرد؛ وضعيّتي مشابه از تحريف وحي در آية پنجاه و دو سورة حج و در اشاره به پيامبران پيشين توصيف ميشود: تمامي آنان دستخوش وسوسة القائات شيطان شدند كه كلمات خودش را در تلاوت آنها القاء ميكرد؛ ولي قرآن تصريح ميكند كه خداوند القائات شيطان را باطل
با اين همه هنگامي كه قرآن پيامبر را مستقيماً به صوت دوم شخص مخاطب قرار ميدهد، او را «محمد» نميخواند؛ بلكه با القاب گوناگوني كه حاكي از رابطه او با خداست، به وي خطاب ميكند:
رسول، نبي، عبد، بشير، نذير، مذكر، شاهد، مبشر، داعي و سراج منير. پس قرآن هنگامي كه او را وا ميدارد تا برخيزد و رسالتش را انجام دهد، وي را المزمل «جامعه به خود فروپيچيده»، المدثر «رداي شب بر سر كشيده» ميخواند كه احتمالاً نماد اكراه و يا پس كشيدن مي باشند.
وحي: وحي پيام الهي، كه فرض ميشود پيامبر قرآن آن را دريافت كرده است، به شيوههاي گوناگوني توصيف ميشود كه نشانگر محتوا و فرآيند وحي است: قرآن، كتاب، كتب، آيات
نباء: اين عبارت معمولاً به معناي داستانهايي درباره گذشتگان است كه بيشتر ريشه در كتاب مقدس دارند، مثلاً: آنها انباء الغيب «اخبار غيبي» نيز خوانده ميشوند؛ زيرا پيامبر خودش آگاهي از آن نداشت. به داستانهاي گذشتگان كه پيامبر ميخواند، ذكر نيز گفته شد، ولي همين كلمه نام كل آيات وحي شده، نيز هست. احتمالاً به اين دليل كه به شكل كاملاً متفاوتي به داستانهاي گذشتگان اشاره ميكند.
مرحله آغازين وحي كه مقدم بر خوانندگان عمومي آيات است، با فعل «اوحي» نشان داده ميشود. كتاب و نيز قرآن و اخبار غيبي از اين طريق انتقال مييابد. آنچه محمد به عنوان وحي دريافت ميكند، از كسي يا فرشتهاي صادر ميشود كه «شديد القوي» توصيف ميشود. پيغمبر يك بار اين شخص نيرومند را در نزديكي درخت سدري (ملكوتي) به نام سدرة المنتهي «ديد».
رايجترين افعالي كه انتقال آيات به پيغمبر را توصيف ميكند، مشتقات گوناگون ن ـ ز ـ ل، به معناي «فرو فرستادن» هستند. آن چه به اين طريق بر او نازل شد، در يك مورد فرقان نام ميگيرد كه نام آن چه به موسي داده شده، نيز ميباشد. فرآيند فرو فرستادن بر قلب پيغمبر ختم ميشود و واسطة انجام آن، جبرييل، همان فرشته جبرائيل يا روح الامين، است.
به ظاهر آيات دوم و سوم سوره دخان به شروع جريان نزول وحي اشاره دارند؛ آن جا كه گفته ميشود اين كتاب در «شبي فرخنده» نازل شد. در جايي ديگر اين شب ليلة القدر نام ميگيرد و در آيهاي ديگر اعلام ميشود كه نزول قرآن در ماه مبارك رمضان بود.
اهداف رسالت
رسالت پيغمبر قرآن نوعي وجه غالب آخرالزماني دارد؛ چرا كه نقش او بيم دادن كافران از عذاب آخرت است. آنچه از پيغمبر خواسته ميشود به آن هشدار دهد، ساعت موعود يا روز جزاست كه قرآن با نامهاي متفاوتي از آن ياد ميكند. در ديگر آيات كه مستقيم به پيغمبر خطاب ميشود، پيام توحيدي رسالت وي توضيح داده ميشود، از او خواسته ميشود نام پروردگارش را بخواند يا نام او را تسبيح كند.
گسترة رسالت
گستره رسالت پيغمبر قرآن همواره ميان گسترههاي جهاني و محلي نوسان دارد. گستره محلي در آياتي نمود مييابد كه در آنها به پيغمبر امر ميشود قومش را به زبان خودش، يعني عربي بيم دهد تا فهم پياماش را آسان سازد. در آيهاي ديگر گفته ميشود او به سوي امتي فرستاده شده است كه پيش از آن، امتهاي ديگري روزگار به سر ميبردند، كه به ظاهر به اين معناست كه مخاطبان او اعراباند و با امتهاي پيشين (يهوديان و مسيحيان) متفاوتاند؛ به علاوه در آيه دوم سوره جمعه، پيغمبر فرستادهاي از شمار امّيين؛ يعني درس ناخواندگان معرفي ميشود در كلّ گفته ميشود قرآن عربي را دريافت كرده است تا بيمدهندة ام القراء، احتمالاً به معني مكه، و ساكنان پيرامون آن باشد. خود خدا هم كه به پيغمبر امر ميكند او را بپرستد، به صورت امري محلي توصيف ميشود، «پروردگار اين شهر كه آن را مقدس شمرده است»، منظور از اين شهر هم ميتواند مكه باشد.
از سوي ديگر آيات ديگر كه آشكارا سمت و سويي جهاني دارد، گوياي آن است كه پيغمبر فرستاده، بيم دهنده و بشارت دهندهاي است كه بر تمام مردم (للناس) يا تمام موجودها (للعالمين) يا نوع انسان (بشر) فرستاده شده است. با اين همه، هنگامي كه به يك گروه خاص اشاره ميشود، آن يك گروه اهل كتاب است كه پيغمبر آمده است تا به ايشان بيم دهد و چيزهاي بسياري از كتابشان را كه پوشيده ميداشتند، بيان كند.
دين پيامبر قرآن
پيغمبر قرآن نخستين فرد از قومش بود كه مسلمان شد و شرك (يعني پرستش خدايان غير از خداوند و «شريك» او دانستن آنها) را كنار گذاشت. اين موضوع در آيه چهاردهم سوره انعام بيان ميشود: «بگو من مأمورم كه نخستين كسي باشم كه اسلام آورده است (اسلم)، و [به من فرمان داده شده كه:] هرگز از مشركان نباش» Gلاتَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَF.
پيامبر قرآني و پيامبران پيشين
از پيامبران پيشين هم به عنوان مبارزان با شرك، ياد ميشود و به همين خاطر مسلمانان خوانده ميشوند. اين موضوع آشكار كننده اين مفهوم است كه پيغمبر حلقهاي از زنجيره انبياء است كه به امت هاي پيشين فرستاده شدهاند. در واقع او آخرين حلقه است كه در عنوان خاتم الانبياء نيز مشهود است. پيامبر كه حلقهاي از اين زنجيرهي پي در پي است، در شمار پيامبراني قرار ميگيرد كه خداوند از آنان پيمان گرفته است.
نزول كتاب بر پيامبر، منحصر به او نيست؛ زيرا ديگران نيز با «كتاب» فرستاده شدند كه هدف، هدايت مردم و حل اختلافاتشان بود. اهداف همه پيامبران مشترك است الگوي پيامبران پيشين در زندگي پيغمبر نيز ادامه مييابد و اين موضوع در داستانهاي موسوم به «داستانهاي عذاب» از همه مشهودتر است.
به دليل نزديكي پيغمبر و ديگر پيامبران، دين نازل شده بر همة آنها، يك دين بيشتر نيست؛ از اين رو قرآن به مسلمانان دستور ميدهد به هر آن چه كه بر تك تك پيامبران نازل شده است، ايمان داشته باشند و ميان آنان فرق نگذارند. در نتيجه، پيام كتابي كه بر پيغمبر نازل شد، در اصل با پيام كتابهاي نازل شده بر پيامبران پيشين تفاوتي ندارد. پس قرآن چند مرتبه تصريح ميكند كتابي كه بر پيغمبر نازل شده، «تصديق كننده [كتابهاي] پيش از آن است». در يك مورد، منشأ عربي كتاب پيغمبر اعلام ميشود و قرآن به كتابي ويژه اشاره ميكند كه مقدم بر كتاب عربي بوده كه منظور همان كتاب موسي است.
جايگاه مسيحايي پيامبر قرآن
در آياتي چند، پيغمبر از جايگاه ممتازي ميان پيامبران برخوردار ميشود. خداوند در آيه هشتاد و يكم سورة آل عمران، پيماني از پيامبران ميگيرد؛ مبني بر اينكه هرگاه پيامبري آمد و كتابي را كه با ايشان است، تصديق كرد، بايد به او ايمان بياورند و يارياش كنند. به علاوه گفته ميشود كه توصيف پيغمبر قرآن در كتاب مقدس يهوديان و مسيحيان؛ يعني تورات و انجيل، نوشته شده است. نام خاصتر پيغمبر قرآن كه در كتابهاي پيشين توصيف ميشود، احمد است كه عيسي مژدة او را به بنياسرائيل ميدهد. اين آيات در مجموع نوعي تصوير مسيحايي از پيغمبر ميسازند كه قرار است يك امت واحدي از مؤمنان را شكل دهند.
دين ابراهيم
پيوند جهاني پيغمبر مبتني بر همانندي پيام او با پيامبران بنياسراييل يا اهل كتاب است؛ اما در آياتي كه رابطهاي مستقيم ميان پيغمبر و ابراهيم برقرار ميكنند، اين پيوند ديده نميشود. به صراحت به پيغمبر قرآن امر ميشود از چيزي موسوم به «دين» (ملة) ابراهيم پيروي كند و اين آيات مطمئناً دين پيامبران يهود و مسيحي را از گستره آيين پيغمبر خارج ميدانند. صفت مشرك اصولاً در اشاره به مشركان عربستان به كار ميرود، پيروي از دين ابراهيم به معني گسستن از ميراث ديني يهود و نصارا و نيز اعتقادات عربستان است.
روند جزيي نگر آياتي كه رابطهاي مستقيم ميان ابراهيم و پيغمبر برقرار ميكنند، در ظاهر يك بار ديگر گسترة پيام پيغمبر را به حوزة عربستان محدود ميكند؛ زيرا خود ابراهيم هم وقتي به پيغمبر مرتبط ميشود، در بافتي كاملاً محلي به تصوير در ميآيد. اين حالت را در آيه صد و بيست و هفت تا صد و بيست و نه سورة بقره ميبينيم، تا آنجا كه ابراهيم و اسماييل پايههاي خانه (كعبه) را بالا ميبرند و بعد ابراهيم به درگاه خدا دعا ميكند تا پيامبري از ذريهاش برانگيزد كه به آنان كتاب و حكمت بياموزد.
پيامبر قرآن ميان خدا و انسان
پيامبر كه فرستادة خداست، فردي برگزيده است؛ زيرا خداوند «از ميان فرشتگان رسولاني برميگزيند و نيز از ميان مردم» (قرآن 75: 22)، پس قرآن «گفتار فرستادهاي بزرگوار» (قرآن 40: 69) است. پيغمبر كه فرستادة برگزيدة خداست، هم وحي او را و هم هدايت و رحمت و امان بيپايانش را دريافت ميكند. آمرزش تمام گناهان نيز به او اعطاء ميشود. خداوند مرتبة اجتماعي ـ اقتصاديي پيغمبر را بهتر كرد و به او «[خير و بركت] فراوان» و نيز «آيات مكرر» (مثاني) و قرآن عظيم داد. خدا بار سنگين ترس و نگراني را نيز بر او فرمان ميدهد چه هنگام نماز بگزارد و جهت نماز خواندنش (قبله) كدام سو باشد.
پيامبر قرآن و مؤمنان
رحمت خدا به پيغمبر موجب رحمت پيغمبر به مؤمنان ميشود، يا خداوند به فرستادهاش توصيه ميكند از خطاي مؤمنان درگذرد و برايشان آمرزش بخواهد و در كارها با آنان مشورت كند. بر بخشش گناهان كه ناشي از حضور پيغمبر است، تأكيد خاصي ميشود. پس در آية شصت و چهارم سورة نساء ميخوانيم: «... اگر آنان وقتي به خود ستم كرده بودند پيش تو ميآمدند و آمرزش ميخواستند و پيغمبر نيز براي آنان طلب آمرزش ميكرد، قطعاً خدا را توبهپذير مهربان مييافتند».
عطوفت پيغمبر نسبت به مؤمنان در نقش او به عنوان «گواه» (شاهد) امتش نيز مشهود است. از مومنان خواسته ميشود به سهم خود، در سر سپردگي به خدا در اميد داشتن به پاداش او در روز قيامت، پيغمبر را الگو (اسوه) قرار دهند. آنها به دليل عشق به خداوند بايد از پيغمبر پيروي كنند كه يگانه راه دستيابي به عشق و رحمت متقابل است. از اين قرابت ميان خدا و فرستادهاش، ضرورت اطاعت از هر دو نتيجه ميشود. جداي از اطاعت، از مؤمنان خواسته ميشود وفاداريشان به پيغمبر بسيار بيشتر از وفاداريشان به خود باشد و حرمت او را نگهدارند.
قرآن وظيفه اطاعت از پيغمبر و هم مرتبه منحصر به فرد او ميان مؤمنان را بيان ميكند. در آياتي كه سهم او ازغنائم جنگ با سهم بقية مؤمنان مقايسه ميشود، اين مرتبه آشكار ميگردد. اين غنايم در آية هفتم سورة حشر به خدا و فرستادهاش و نيز به خويشاوندان (به ويژه مرد) او و مسلمانان نيازمند تعلق دارد و پيغمبر اختيار تام دارد كه اين غنايم را تقسيم كند. به همين ترتيب، در آيه نخست سوره انفال گفته ميشود كه غنايم (انفال) به خداوند و فرستادهاش تعلق دارد و بقيه ميان شركت كنندگان در جنگ تقسيم ميشود.
به مرتبه زنان پيغمبر ميان مسلمانان نيز اشاره ميشود. مرتبه آنها هم چون مادر مؤمنان است، يعني پس از پيغمبر نميتوانند به همسري مؤمنان درآيند. بر آنان كه همسران پيغمبرند، تكاليف اخلاقي خاصي واجب ميشود و رفتار آنان بايد بيعيب و نقص باشد. با وجود اين، به چند مشكل خانوادگي و مبهم پيغمبر با دو تن از زنانش و نيز به كساني كه «آن بهتان (افك) را در آوردند» (قرآن 11: 24 به بعد)، اشارههايي ميشود. كمّ و كيف اين بهتان در قرآن فاش نميشود؛ اما احاديث و روايات اسلامي آن را با عايشه مرتبط دانستهاند. بر خلاف اين اعلام كه زنان پيامبر مادر مؤمنان ميباشند، قرآن اعلام ميكند كه محمد پدر هيچ يك از مؤمنان نيست، يعني او ميتواند پس از [مرگ يا طلاق] آنها با همسرانشان ازدواج كند.
پيامبر قرآن و كافران
بسياري از وجوه واكنش منفي كافران در برابر رسالت او توصيف ميشوند. در برخي فرازهاي قرآن، كفر آنها به صورت خودداري از گوش سپردن به پيغمبر بيان ميشود. تمسخر نيز از جمله واكنشهاي متداول در برابر پيغمبر است كه آنان را به خاطر پرستش خداياني؛ جز خداوند، سرزنش ميكند (قرآن 36: 21؛ 2 ـ 41: 25).
قرآن بر لجاجت كافران تأكيد ميكند و ميگويد كه حتي اگر خداوند بر پيغمبر «كتابي نوشته بر كاغذ» نازل ميكرد و «آنان آن را با دستهاي خود لمس ميكردند»، باز به او ايمان نميآوردند.
كفر بيشتر بر بخش خاصي از آيين پيغمبر، يعني رستاخيز و روز جزا، تمركز مييافت. همچنين كافران در برابر ايمان به پيغمبر قرآن، تقاضاهاي خاصي را شرط ميكردند. كفر يهوديان يا اهل كتاب به شدت محكوم ميشود. آنان به رغم اين واقعيت كه كتاب نازل شده بر پيغمبر تصديق كننده كتابهاي مقدس خود آنها است، پيغمبر را تكذيب كردهاند.
در قرآن اشاره ميشود كه كافران به آزار و اذيت عملي نيز دست زدهاند و به خصوص پيغمبر را به بيرون راندن (اخرج) از زادگاهش تهديد كردند. در آية سيزده سورة توبه، نقشة اخراج پيغمبر با شكستن سوگند از سوي كافران همراه ميشود، دو گناهي كه به راه انداختن جنگ با ايشان را توجيه ميكند؛ مطابق آية اول سوره ممتحنه پيغمبر و مؤمنان از زادگاهشان بيرون رانده شدند. بيرون راندن آنان و محروم ساختن آنان از دسترسي آزادانه به مسجد الحرام، گناهاني بدتر از جنگيدن در ماههاي حرام شمرده ميشوند.
قرآن به وجود كفر اشاره ميكند و دلايل متعددي نيز براي آن بر ميشمرد. در يك مورد منشأ كفر، ترس است. كافران ميگويند: اگر از پيغمبر پيروي كنند، از سرزمينشان ربوده خواهند شد. در اين جا رسالت پيغمبر تقابلي آشكار با ارزشهاي عربي دارد كه به موجب آنها امنيت اهالي مكه محفوظ بوده است. كفر معاصران پيغمبر بيشتر با ترديدهايي دربارة اصالت پيام او همراه بوده، يعني آيا او به واقع فرستادة خداست يا خير؟
سرچشمة اين ترديدها نقصانهايي است كه به شخصيت و رسالت او نسبت ميدادند. او انساني بيش نيست و خداوند معمولاً انسانها را به عنوان فرستاده خود نميفرستد. حتي مرتبه اجتماعي پيامبر به عنوان يك انسان چنان رفيع نيست كه پيامبر باشد. در نتيجه اين تصور كه فرستادة خداوند به حتم بايد فرشته باشد، همواره از پيغمبر تقاضا ميكردند نشانههايي يعني معجزاتي از آسمان بياورد. از او خواسته ميشود يا خودش آيتي بياورد (قرآن 203: 7) يا كاري كند كه آيتي از سوي خدا فرستاده شود (قرآن 27، 7: 13).
كافران مدعي ميشوند كه آنها نيز ميتوانند همان كار را انجام دهند (قرآن 31: 8). از سوي ديگر پيام او را نوآوري ميخوانند كه هيچ سابقهاي در اديان ديگر ندارد (قرآن 7: 38) و انحراف از آيين پدران و نياكان است (43: 34). در اين مورد، انتقادها بيشتر متوجه تفاوت آشكاري است كه ميان ساختار مواعظ پيغمبر و پيامبران پيشين وجود دارد. پس كافران در آية چهل و هشت سورة قصص از خود ميپرسند چرا پيغمبر وحيي مشابه وحي موسي دريافت نكرده و در آية بيست و سوم سورة فرقان سؤال ميكنند كه چرا قرآن به يكباره بر پيغمبر نازل نشده است؟
حمايت الهي
تعداد زيادي از آيات قرآن به دفاع خداوند از پيغمبر عليه انواع و اقسام تكذيبها اختصاص دارند و شالودهاي فراهم ميآورند تا شأن و مقام پيغمبر كه فرستادة خداست، بر آن استوار شود. در كل، قرآن تأكيد ميكند كه عامل كفر كافران، به رغم تمايل باطني آنها به هدايت، پافشاري بر خواسته از لجاجتشان است. خداوند در پاسخ به انتقادهايي كه انسجام رواني محمد پيغمبر را زير سؤال ميبردند، به كافران خطاب ميكند: «يار شما نه گمراه شده و نه در ناداني مانده، و از سر هوس سخن نميگويد» (قرآن 3ـ2: 53). با اطلاق لفظ «يار» (صاحبكم) به پيغمبر، او يكي از خود آنان است كه عقل و شعورش بر همگان آشكار است. خداوند بارها تصريح ميكند كه او نه كاهن است، نه شاعر، نه مجنون (قرآن 2: 68؛ 2ـ40: 69 و غيره). به ظاهر اصرار پيدرپي قرآن مبني بر اين كه پيغمبر به خاطر رسالتش هيچگونه چشم داشت يا دست مزد (اجر) ندارد (مثلا قرآن 57: 25؛ 47: 34؛ 86: 38)، به همين بافت و زمينه تعلق دارد و معنايش اين است كه او كلام خدا را و نه كلام خودش را تحويل مردم ميدهد. همين واقعيت كه قرآن تصديق كننده كتابهاي پيشين و اصولاً مؤيد قصههاي پيامبران است، در تأييد اصالت آن بهكار گرفته ميشود. به همين ترتيب، وقتي خود پيامبر هم دربارة ماهيت واقعي آنچه بر او نازل شده، دچار ترديد ميشود، به او اندرز داده ميشود كه با كساني مشورت كند كه كتابهاي آسماني پيشين را ميخواندند و در نتيجه به شباهت قرآن و آن كتابهاي مقدس پي ببرد (قرآن 94: 10).
قرآن به وجوه خاصتر ترديدهاي كافران دربارة اصالت پيام پيغمبر نيز پاسخ ميگويد. خداوند در پاسخ به اتهام سرقت مطالب ديگران، به زبان عربي قرآن اشاره ميكند كه شبهة وجود يك آموزگار عجمي براي پيامبر را كه به طعنه از سوي مخالفانش بيان ميشد، باطل ميكند (103: 16). زبان عربي قرآن براي مخاطبان روشن است (قرآن 3 :41؛ 2: 12). شايد منظور از تأكيد قرآن كه پيغمبر پيش از نزول قرآن هيچ كتابي نخوانده و ننوشته بود (قرآن 48: 29)، نيز رد اتهام سرقت مطالب ديگران است. خدا تأكيد ميكند كه بشر بودن پيغمبر مانع آن نيست كه او فرستاده خدا باشد و در اثبات اين موضوع، به پيغمبر ميگويد: به كافران يادآوري كند كه پيامبران ديگر هم بشر بودند.
در عين حال كه بر ماهيت انساني پيامبر صحه گذاشته ميشود، بر آسماني بودن پيام او تأكيد ميشود. خداوند در اثبات اين امر از پيامبر ميخواهد كافران را به مبارزه بطلبد تا كساني كه مدعياند قرآن ساختگي است، اگر ميتوانند يك يا ده سوره مانند سورههاي قرآن بياورند (قرآن 38:10؛ 11:30) يا داستاني (حديث) نظير آن بگويند (قرآن 4ـ52:33). چون قرآن منشا الهي دارد، پيغمبر قرآن كه انسان است، هيچ تسلطي بر مندرجات يا زمان نزول آن ندارد.
انسان بودن دائمي پيغمبر مانع آن ميشود كه او در همه حال به معجزه خواهيها پاسخ دهد و هنگامي كه چنين خواستهاي مطرح ميشود، خدا به فرستادهاش فرمان ميدهد تا بگويد كه غيب تنها از آن خداست (قرآن 10:20). به علاوه قرآن ميگويد كه مشركان فرصت اين را داشتند كه از كتابهاي آسماني پيشين كه ميشناختند، عبرت بگيرند (و منتظر آيات جديد نمانند، قس. قرآن 133: 20). با اين همه شخص پيامبر اين فرصت را مييابد كه نشانههاي خداوند را ببيند كه در آية نخست سورة اسراء به آن اشاره ميشود.
خداوند جداي از دفاع از اصالت پيامبر در برابر كافران، خود او را به گونه مستقيم ياري ميكند كه منظور از آن ترغيب او و تأمين انواع گوناگون آرامش و حمايت اخلاقي براي اوست. اولاً، آرامش با اين اظهار نظر حاصل ميآيد كه خداوند پيغمبر را از مسئوليت كافران معاف ميكند؛ يعني مأموريت او تنها رساندن پيام است (قرآن5:99). پيغمبر تمايل دارد كه جان خود را در اندوه كفر آنان تباه كند (قرآن 6: 18؛ 3: 26)، اما خداوند به او ميگويد كه اجازه ندهد كافران با اعمال يا گفتههاي خود او را آزار دهند. در مجموعهاي از آيات، خداوند پيغمبر را تشويق ميكند كه در برابر سختيها شكيبا باشد (اصبر) و به رسالت خويش پايبند بماند.
مثال پيامبران پيشين نقش مهمي در ترغيب پيغمبر ايفا ميكند. به گفته خداوند، قومشان آنها را دروغگو خواندند و تكذيب كردند و هنگامي كه آنان اميد خود را به كلي از دست داده بودند، خداوند نجاتشان داد وكافران به عذاب الهي گرفتار شدند.
خداوند در بسياري از آيات به پيغمبر توصيه ميكند در شرايطي كه از همه جهت زير فشار است، چگونه بر راه خود باقي بماند. در برخي موارد تنها به پيغمبر توصيه ميشود كه با كافران قطع رابطه كند و از رويارويي با آنان بپرهيزد، پس در آية 10 سورة مزمل خداوند به او ميگويد از آنان به نيكويي دروي كن (واهجرهم)». در برخي موارد خداوند او را وا ميدارد تا به كافران بگويد: دين او از آنچه كه ايشان پيروي ميكنند، متفاوت خواهد ماند، مثلاً در آية صد و چهار سوره يونس: «من كساني را كه به جاي خدا ميپرستيد، نميپرستم». به همين ترتيب از او خواسته ميشود تا با شيوه لطيف و نيكو با كافران مجادله كند (قرآن 125: 16؛ 96: 23).
هنگامي كه مشركان از پيغمبر ميخواهند دين خود را رها و در عوض از ايشان پيروي كند، خدا باز چگونگي استوار ماندن را به او گوشزد ميكند.
يك وضعيت منحصر به فرد، آيات هفتاد و سه تا هفتاد و پنج سورة اسراء است كه در آن چيزي نمانده است مشركان پيغمبر را گمراه سازند و او را به جعل آيات دلپذيرتر وادارند تا در برابر آن مشركان او را دوست خود بدانند. تنها به خاطر دخالت خداوند است كه استوار ميماند و قرآن تصريح ميكند كه اگر او به ايشان تمايل يافته بود، خداوند به شدت او را عقوبت ميكرد. وضعيتي مشابه از تحريف وحي در آية پنجاه و دوم سورة حج و در اشاره به پيامبران پيشين توصيف ميشود: تمامي آنها دستخوش وسوسه شيطان شدند كه كلمات خودش را در تلاوت آنها القا ميكرد، ولي قرآن تصريح ميكند كه خداوند القائات شيطان را باطل و نشانههاي خويش را تأييد ميكند.
حمايت خدا از فرستادهاش در آيات ديگر فعالانهتر و گوياي وجود نوعي برخورد مسلحانهتر ميان پيامبر و مشركان است. هنگامي كه مشركان پيامبر را از شهر بيرون ميكنند، خداوند سكينهاش (آرامش) را به نزدش ميفرستد و او را با سپاهيان ناديدني حمايت ميكند. خداوند به سود پيامبر در جنگ مداخله ميكند (قرآن 113: 4). پيغمبر هم به سهم خود دستور ميگيرد با كفار جهاد كند كه در آية هفتاد و سوم سورة توبه و آية نهم سوره تحريم بيان ميشود «اي پيامبر
با كافران و منافقان جهاد كن و بر آنان سخت بگير؛ جايگاهشان دوزخ است؛
چه بد سرانجامي است». ياري خداوند معمولاً شامل حال مؤمنان در صحنه كارزار ميشود.
قرآن و سيرة محمد9
در قرآن اشارههاي متعددي به حوادث زندگي پيامبر هست؛ اما بافت دقيق تاريخي آنها ذكر نميشود. علاوه بر مسائلي كه پيشتر بدان اشاره شد، اشارات و تلميحات بسيار ديگري هستند كه در خارج قرآن، در قلمرو سيره؛ يعني زندگي نامه پيامبر، به بافت تاريخي خود دست مييابند.
يكي از نخستين كتابهاي سيره كه تلميحات قرآن در آن حضور چشمگيري دارد، تأليف ابناسحاق است كه چند نسخه از سيرة محمد او هست و مشهورترين آن اثر ابن هشام (وفات: 218/ 833) است. زندگي پيغمبر به دو دورة اصلي، مكي و مدني، تقسيم ميشود كه با تقسيم سنّتي قرآن به آيات مكي و مدني در تناظر است. دورة مكي مربوط به زمان تولد محمد تا هجرت او به مدينه است. در مراحل گوناگون اين دوره، تولد و كودكي او در مكه، نخستين وحي، آغاز تبليغ عمومي، آزار و اذيت شدن او به دست اعضاي قبيلهاش قريش و هجرت او به مدينه توصيف ميشود. دورة مدني هم شامل مراحل گوناگوني است كه عبارتاند از: ورود او به آن ديار، تحكيم روابط با قبايل عرب محلي، جنگ او با يهوديان محلي و اصولاً نبردها و جنگهاي (مغازي) او با مكه.
دوره مكي
در مورد دورة مكي، از آيات قرآني استفاده ميكند كه در روايات و اخبار به عنوان توصيف كننده وحي نخستين، هشدار نخستين و به خصوص آزار و اذيت پيغمبر به دست كفار شناخته شدهاند.
دوره مدني
دورة مدني حول جنگهاي پيامبر عليه مكيان و نيز يهوديان تمركز يافته است و در برخي موارد پيوندهاي ميان آنها و قرآن آشكار است؛ زيرا نام بعضي از جنگها به صراحت در قرآن ذكر ميشود. اين وضعيت در مورد جنگ بدر (2/624) و نيز حنين (8/630) مصداق مييابد.
به نقش منافقان در گسترش شك ميان مؤمنان مدينه، «اهل يثرب» و تحريك آنها به عقبنشيني، توجه خاصي ميشود. مؤمناني كه [بر عقيده خود] استوار ماندند، تمجيد ميشوند و اين بخش قرآني با شكست اهل كتاب كه حامي احزاب بودند، به پايان ميرسد. آنها از قلعههاشان پايين آورده ميشوند و مومنان برخي از آنان را ميكشند و برخي ديگر را اسير ميكنند. خداوند زمينها و داراييشان را به مؤمنان به ارث ميدهد.
از ميان تلميحات قرآني باقي مانده در سيره، سورة توبه را ميتوان ذكر كرد. اين سوره به اتفاقاتي ربط دارد كه در خلال جنگ تبوك محمد (9/630) و نيز حج ابوبكر (9/631) رخ داد. مراحل پاياني رسالت پيامبر، آن هنگام كه اكثر اعراب جاهلي اسلام آوردند و از سرتاسر عربستان گروه گروه به مدينه ميآمدند تا با پيغمبر بيعت كنند، به سورة نصر مرتبط ميشود. خطبة وداع محمد نيز كه در خلال آخرين حج او (10/ 632) و چند ماه پيش از رحلتش ايراد شد، ارتباطات قرآني بسياري دارد، مثلا آية 3 سورة مائده: «امروز دين شما را برايتان كامل و نعمت خود را بر شما تمام كردم و اسلام را براي شما (به عنوان) آيين برگزيدم».
گاه شماري وحي
پيوند ميان قرآن و زندگي محمد كه در سيره برقرار شده است، زمينة عيني وحي، يا به قول مشهور مفسران مسلمان، اسباب النزول آيات قرآن را فراهم ميآورد؛ البته همة محققان به يك اندازه به اخبار و روايات اسلامي متكي نبودهاند و برخي هم چون «بل» براي ملاحظات متني سبك و شكل، ارزش بيشتري قائل شدند؛ ولي همة آنها قرآن را نوعي دستاورد پيامبرانة محمد تاريخي و كليد بررسي تحول معنوي خود پيغمبر در نظر گرفتهاند. با اين همه، رابطة ميان نص قرآن و محمد تاريخي به هيچ وجه آشكار نيست. برخي همانند «جان» و «انسبرو» حتّي منشأ عربي قرآن را هم نپذيرفتهاند. در كل، بايد به حتم به خاطر داشت كه اخبار سيره و اسبابالنزول، بخشي از مطالب حديثاند كه اصالت تاريخي آنها همچنان در پرده ابهام است. بازسازي گاه شماري وحي بر پايه مطالب حديث بايد در نهايت احتياط صورت گيرد.
بررسي و نقد
درآمد: در مقالات متعدّدي از دائرة المعارف قرآن، به صورت مختصر و از زاويهاي خاصّ به شخصيّت نوراني پيامبر اسلام9 اشاره شده است، از جمله در مقالههاي نبي، رسول، وحي، نبوّت و ...؛ اما مقالهاي با عنوان «محمد9» به طور خاصي عهدهدار بررسي شخصيّت ايشان در دوران رسالتش ميباشد. اين مقاله در كنار نقاط قوّت، ضعفها و اشكالاتي نيز دارد كه مهمترين آنها را تبيين ميكنيم.
اول) نقاط قوّت مقاله
1. نكتة بسيار جالب مقاله، فراواني استفاده از آيات قرآن كريم است. در اين مقاله به يقين از 700 آيه استشهاد شده است و آيات به طور زنجيرهاي، بر اساس موضوع، كنار هم قرار گرفتهاند و كمتر استدلالي از سوي خود مؤلّف در آن ديده ميشود. در واقع روش مقاله، سيرهنگاري قرآني است كه از جمله بهترين روشها در خصوص سيرهنگاري پيامبر اسلام9 ميباشد؛ البته تسلّط اين مستشرق يهودي به قرآن مسلمانان نيز جالب است.
2. گستردگي مباحث و فراگيري اكثر موضوعات متناسب با سرفصلهاي مقاله.
3. رعايت انصاف و بيطرفي در گزارش بعضي از حقايق در مقاله، از جمله وجود بشارتهايي در توارت و انجيل بر پيامبري حضرت محمد9.
دوم) نقاط ضعف مقاله
الف ـ اشكالهاي ساختاري
1. مقاله نظم و ترتيب منطقي درست در سرفصلها ندارد؛ نه ترتيب تاريخي سيرهنگاري دارد؛ نه ترتيب استدلالي در بحث رسالت.
2. انسجام مطالب و ارتباط موضوعات مطرح شده در مقاله رعايت نشده است.
3. بازي با الفاظ و آيات و حاشيه رفتن از اصل بحث و تفصيل بيمورد برخي مباحث فرعي از نقاط ضعف مقاله است: مثلاً در بحث وحي، ضمن آنكه خود سرفصل با سيرة پيامبر9 رابطة مستقيم ندارد، در ذيل آن به بحث الفاظ (نزل)، و نامهاي قرآن از جمله فرقان ميرسيم.
4. نداشتن ارجاع داخل متني به منابع اصيل اسلامي. رعايت نكردن اين نكته، مقاله را به برداشتهاي سليقهاي و شخصي از آيات قرآن تبديل كرده است.
5. بخش عمدة زندگي پيامبر9 از آغاز تولّد تا رسالت ايشان را ناديده انگاشته است. دوران مهمّي كه سير تكامل يك بندة خاص خدا تا رسيدن به مقام رسالت و امامت را در بردارد و در گزارش آن دوران و مقايسة آن با دوران رسالت ايشان، و تأثير اسلام بر اعراب جاهلي و پيشرفت شگرف آنها، قابل ملاحظه است؛ مباحثي كه در قرآن كريم شواهد بسياري دارد.
ب ـ اشكالهاي محتوايي
1. لغزش در فهم معناي لفظ و مراد اولية آيه قرآن؛ مثلاً در موارد زير:
يك. در وجه تسمية قرآن به «ذكر» آمده است:
«به داستانهاي گذشتگان كه پيامبر ميخواند، ذكر نيز گفته شده است، ولي همين واژه نام كلّ آيات وحي شده نيز ميباشد، احتمالاً به اين دليل كه به شكل كاملاً متفاوتي به داستانهاي گذشتگان اشاره ميكند».
چند وجه در وجه تسمية قرآن كريم به «ذكر» وجود دارد:
1ـ قرآن كريم فطرت خداجوي انسان را به او يادآوري ميكند.
2ـ با بيان مكرّر واقعيت مرگ و حيات اخروي، مانع غفلت انسان ميشود.
آن چه باعث اين خَلط معنا شده، اشتراك لفظي و برداشت سطحي از لفظ «ذكر» در آيات است، چنان كه نويسنده در بيان شاهدي بر مدّعاي خود مينويسد: «در واقع فرمان اذكر في الكتاب بارها در آياتي به كار ميرود كه از پيامبر ميخواهد، حكايت پيامبران پيشين را نقل كند».
دو. در مقاله، بين واژههاي «كتاب»، «قرآن» و اخبار «غيبي» ارتباط درستي برقرار نشده و نويسنده به جمعبندي نهايي در اين خصوص نرسيده است.
هرچند اين مطلب در بحث «وحي» مشهود است؛ اما در جاي ديگر صريحتر ديده ميشود:
«مرحلة آغازين وحي كه مقدم بر خواندن عمومي آيات است، با فعل «اوحي» نشان داده ميشود كه بارها در قرآن به كار ميرود تا انتقال آيات الهي به پيامبر9 را توصيف كند. كتاب و نيز قرآن و اخبار غيبي از اين طريق انتقال مييابد».
در واقع «اخبار غيبي» نام دستهاي از آيات قرآن كريم است و «قرآن» از ريشة «ق ر أ» به معناي گرد آمدن و جمع شدن (مجمع مقاييساللغه، مادة قرء)، دلالت برخواندن حروف و كلماتي كه كنار هم جمع ميشوند، دارد. وجه نامگذاري آن، جامع فوايد و آثار تمامي كتب آسماني است. (راغب، مفردات، مادّة «قرأ») و كتاب از ريشة (ك ت ب) انضمام مطالب است كه وحي شده، هر چند بعدها ميان دو جلد قرار گرفته باشد (همان، مادة «كتب»).
سه. در خصوص بحث انفال و غنائم جنگي، تضادّي مطرح و بدون پاسخ رها شده است:
«در آية نخست سورة انفال گفته ميشود كه غنائم (انفال) به خداوند و فرستادهاش تعلّق دارد؛ ولي در آية 41 همين سوره تنها يك پنجم غنيمتها به پيغمبر و نيازمندان تعلق دارد و بقيه ميان شركتكنندگان در جنگ تقسيم ميشود».
در واقع ايشان ميان انفال و غنيمتهاي جنگي تفاوتي قائل نشده؛ حال آن كه اين دو مقوله متفاوتاند؛ انفال از مادّة «نفل» بر وزن (نفع) به معني زيادي است و در اصطلاح به اموال اضافي كه بدون صاحب ميماند، اطلاق شده است و مفهوم وسيعي دارد، يكي از موارد آن اموالي است كه بدون جنگ از دشمن به دست مسلمانان ميرسد؛ بنابراين طبق آية اول سورة انفال، همة اموالي كه مالك خصوصي ندارد، مثل جنگل، بيشه، اموال بدون وارث و... به خدا و پيامبر او و قائم مقام ايشان متعلّق است و در مسير منافع عمومي مسلمانان مصرف ميشود (طباطبايي، الميزان في تفسير الميزان، ج9، ص10، مكارم شيرازي، نمونه، ج7، ص82)؛ امّا غنيمت از مادّة «غنم» به معني «گوسفند» گرفته شده و سپس در هر چيزي كه انسان از دشمن يا غير او به دست مي آورد به كار رفته است (راغب، مفردات، مادّة غنم). آية چهل و يك سورة انفال در مقام بيان حكم «خمس» نازل شده است كه يكي از موارد و موضوعات آن غنائم جنگي است كه يك پنجم آن به خدا و پيامبر9 و... متعلّق است و چهار پنجم آن به رزمندگان در جنگ اختصاص دارد.
ميان اين دو آيه تضادي وجود ندارد؛ چرا كه رابطه ميان «انفال» و غنائم عموم و خصوص مطلق است و غنائم هم متعلّق به خدا و پيامبر اوست و به حكم ايشان چهار پنجم آن به رزمندگان بخشيده شده است (طباطبايي، همان، ج 9، ص10 و نمونه، همان، ج7، ص174)؛ البته برخي از مفسران قائل به نسخ در مورد آية اول توسط آية چهل و يكم شدهاند (تفسير رازي، تفسيرآلوسي كه طبق بيان فوق سخني ديده نميشود (خوئي، ابوالقاسم، البيان في علوم القرآن).
از سويي نويسنده در بيان مصارف خمس، «ذي القربي» را ناديده انگاشته و به ذكر مختصر پيامبر و نيازمندان بسنده كرده است؛ مطلبي كه مورد مناقشه شيعه و سني است و انصاف گزارش كردن در مقاله، بيان نظر دو طرف با دليل است. چنان كه طبق روايات متواتر از طرق اهل بيت پيامبر9 (وسائلالشيعه، ج 6، بحث خمس) منظور از ذي القربي در آية شريفة، امامان معصوم: و منظور از يتيمان، مسكينان و واماندگان در راه، نيازمندان ساداتاند (طباطبايي، همان، ج 9، ص 107ـ102).
2ـ لغزش در تفسير و مراد آيههاي قرآن در موارد زير:
يك. از خطاب «المزمّل» و «المدثّر» بدون دليل برداشت شده است؛ توضيح اين كه در بررسي القاب پيامبر9 چنين نگاشته است:
«پس قرآن هنگامي كه او را واميدارد تا برخيزد و رسالتش را انجام دهد، وي را «المزمّل» جامه به خويشتن فروپيچيده و «المدثّر» رداي شب بر سر كشيده، ميخواند كه احتمالاً نماد اكراه يا پس كشيدن ميباشند».
حال آن كه در ذيل اين دو آية شريفه از سوي مفسران مواردي مطرح شده است، از جمله:
1ـ حزن پيامبر در ابتداي شروع رسالت از آزار و اذيّت مردم و كافران.
2ـ انس و ملاطفت.
3ـ مراد جامة نبوت به تن پوشيدن است؛ نه جامة ظاهري.
4ـ گوشهگيري و غيب حضرت از انظار مردم در غار حراء.
5ـ مراد فراغت و استراحت كامل است، كه ديگر بايد به پاخيزند و تهجّد داشته باشند و ...
هيچ كدام از مفسّران از دو آية شريفه و اين دو خطاب، اكراه و عقبنشيني را برداشت نكردهاند (طبرسي، تفسير مجمع البيان، ج 7، ص1950؛ طبرسي، مجمعالبيان، ج26، ص12؛ طباطبايي، الميزان في تفسيرالقرآن، ج20، ص80 ـ 59؛ ابنكثير، تفسير القرآن العظيم، ج8، ص261؛ آلوسي، روحالمعاني في تفسير القرآن العظيم، ج 15، ص 30ـ13).
دو. وجه تسمية «انباء الغيب» در قرآن، عدم علم شخص پيامبر:
در حالي كه در زمان نزول قرآن، نه تنها شخص پيامبر9 بلكه هيچ فردي اطلاع درستي از آن داستانها نداشت و مطالب عهدين، آميخته با تحريفها و خرافاتي بود كه مطلب را از حقّانيّت خارج كرده بود. پس «انباء الغيب» نام دو دسته از آيات قرآن است.
دسته اول: هيچ خبري از آنها تا آن زمان در دست نبود، مانند داستان اصحاب كهف.
دسته دوم: اخبار كذب و تحريف شدهاي از آنها ميان اهل كتاب رواج داشت و اصل مطلب را قرآن كريم بيان كرد، مانند داستان آدم7 و حوا، حضرت نوح7 و... (ر.ك: معرفت، شبهات وردود).
سه. گسترة رسالت پيامبر9، موضوع ديگري است كه نويسنده در قرآن جستوجو و به دو نظريه رسيده است؛ گسترة محلي و گسترة جهاني. براي هر كدام هم شواهدي از آيات بيان كرده است، به خصوص بحث گسترة محلي را بسط بيشتري داده اما در پايان جمعبندي و نتيجهگيري نكرده است و اين ادّعاي علمي و موشكافانه بودن مقاله را كه در مقدمة دايرةالمعارف مطرح شده است، زير سوال ميبرد البته در جاي ديگري از مقاله با عنوان دين ابراهيم، باز به محدود بودن گسترة رسالت ميپردازد و اين نظر را ترجيح ميدهد كه «روند جزئينگر آياتي كه رابطهاي مستقيم ميان ابراهيم و پيغمبر برقرار ميكنند، در ظاهر يك بار ديگر گسترة پيام پيغمبر را به حوزة عربستان محدود ميكند»، حال آن كه هيچ مفسري در ذيل آيات مربوطه، رسالت را به حوزة خاص عربستان محدود نميكند و آنچه نويسنده را به خطا مياندازد ظاهر چند دسته از آيات است:
1ـ مريم/ 97؛ دخان/ 58؛ ابراهيم/4، كه مربوط به زبان عربي پيامبر و قرآن است.
2ـ جمعه/ 2؛ بقره/ 151؛ توبه/ 128، كه مخاطبان پيامبر را محدود ميكند.
3ـ نمل/ 91؛ شوري/ 7؛ انعام/ 92؛ بلد/ 2، كه به صراحت به امّالقري (شهر مكه و ساكنان پيرامون آن) اشاره ميكند.
بررسي آيات
اولاً درست است كه قرآن به زبان «عربي» آشكار، يعني زبان فصيح، بر پيامبر عرب زبان و در محدودة خاص نازل شد؛ اما اين مربوط به آغاز رسالت است؛ نه تمام آن، زيرا پيامبران همگي در درجة اول با قوم خود، همان ملتي كه از ميان آنها برخاستهاند، تماس داشتند و نخستين ياران آنها از ميان آنان برگزيده ميشدند، بنابراين بايد به زبان آنها و لغت آنها سخن بگويند و در آيات مذكور دليلي بر منحصركردن مخاطبان قرآن به عرب زبانان وجود ندارد (مكارم شيرازي، ناصر، همان، ج 10، ص 269).
ثانياً كلمه «منكم» در آيات دستة دوم Gرسولاً منكمF، ممكن است به «بشر» بودن پيامبر9 اشاره باشد؛ در مقابل «مِلك» بودن ايشان، و اين نعمت بزرگي است كه انساني كه خود از دردها و نيازها و مسائل انسانهاي ديگر با خبر است، رهبر و سرمشق او قرار گيرد؛ و يا منظور هم نژاد بودن و هموطن بودن پيامبر9 با اعراب باشد، به دليل تعصّب نژادي اعراب كه طبق آيات 198 و 199 سورة شعراء اگر قرآن به زبان ديگري نازل ميشد، اعراب به آن ايمان نميآوردند؛ البته چنان كه گذشت، اين مسأله فقط مربوط به آغاز رسالت بود و در قرآن آيات بسياري شاهد براي جهاني بودن دعوت آن وجود دارد (نمونه، ج 1، ص 511).
ثالثاً آيات دسته سوم كه به «أُمّ القري» و شهر مكه اشاره ميكنند، با جهاني بودن اسلام منافاتي ندارند؛ چرا كه «قريه» در زبان قرآن به معني هرگونه آبادي است؛ از شهر بزرگ گرفته تا روستاي كوچك و اينكه به مكه «امّ القري» گفته شده، اشارة به مسألة دحو الارض است و اينكه اساس و اصل و ابتداي (معناي لغوي أمّ) خشكيهاي روي زمين، مكه، بوده است؛ لذا «ومن حولها» تمام مردم روي زمين را شامل ميشود و اين گونه آيات دليلي بر جهاني بودن دعوت پيامبر اسلام9 شمرده ميشوند (مكارم، همان، ج 5، ص 346 و ج 20، ص 357).
رابعاً بهترين جمعبندي آيات مربوط به مخاطبان و محدودة رسالت پيامبر9 كه مطابق با تاريخ صحيح و همة آيات قرآن باشد، اين است كه اسلام به تدريج گسترش يافت و پيامبر در هر دوره از طول بيست و سه سال رسالتش مأمور ابلاغ پيام به محدودة خاصي بود؛ ابتدا بستگان نزديك (شعرا/ 214)، سپس ملت عرب و قوم قريش (فصلت/ 2) و (زخرف/ 44)، سپس همة جهانيان (فرقان/ 1 و ...).
رابعاً در خصوص منشأ كفر كافران، ترس آنها به خاطر از دست دادن امنيّت مطرح شده و با استناد به آيه پنجاه و هفتم سورة قصص، آمده است: «كساني كه در اين آيه سخن ميگويند، احتمالاً مردان مكّهاند، ... در اينجا رسالت پيامبر تقابل آشكار با ارزشهاي عربي دارد كه به موجب آنها، امنيت اهالي مكه محفوظ بوده است»! حال آنكه طبق آيات قرآن كريم، روش برخورد پيامبر9 با كافران و عقايد آنها اين گونه بود كه:
اولاً: برخي آداب و رسوم ايشان را كه يادگار اديان الهي گذشته و مطابق فطرت الهي بود، تأييد و اشكالها و انحرافهاي آنها را تصحيح كرد، از جمله: حرمت برخي ماهها و مكانها، نماز، روزه، وفاي به عهد، برخي مناسك حج و ... (توبه/ 36؛ بقره/ 189، 183 و 217)؛ هر چند كه قرآن انحرافها و خرافات آنها، مثل بتپرستي و دختركشي و ... را مردود اعلام كرد.
ثانياً: هيچ اجبار و برخورد تندي براي اسلام آوردن نداشت و حتي مشركان ميتوانستند با پرداخت جزيه، از امنيّت در سايه حكومت اسلامي برخوردار شوند (توبه/ 29).
ثالثاً: كدام ارزش عربي موجب امنيّت مكه ميشد كه اسلام با آن منافات داشت؟ برعكس قبل از اسلام جنگها و خونريزيها در جزيرة العرب حاكم بود كه با آمدن اسلام فروكش كرد.
رابعاً خلاف آنچه مطرح شده است، اسلام از آغاز با شعار برابري، برادري و احترام به حقوق همة مخلوقات خدا آمد و همة احكام آن از جمله حرمت قتل نفس، زنده به گور كردن دختران و سرقت و ... براي تأمين امنيت و آرامش انسان وضع شد؛ البته به جز كساني كه خود دشمن امنيت انسانها و خطر آفريناند (در انعام/ 151 و 152، ده دستور از جمله موارد مذكور بيان شده است).
خامساً وي در ذيل آيه هفتم سورة مباركة حشر، ذي القربي را خويشان (به ويژه مرد) پيامبر معرفي كرده است. «در آية هفت سورة حشر، اين غنائم به خداوند و فرستادهاش و نيز به خويشان (به ويژه مرد) او و مسلمانان نيازمند تعلّق دارد».
3ـ لغزش در نفي اصالت وحي قرآن
مهمترين اشكالي كه نويسنده در ضمن مطالب مقاله مطرح كرده، مربوط به اصالت وحي قرآن است. ايشان با مهارت خاصي، گام به گام، به دريافت وحي توسط شخص پيامبر9 و اصالت قرآن، ايراد وارد كرده است. اين در حالي است كه كلّ مقاله دربارة شخصيّت پيامبر اسلام9 بر اساس آيات قرآن نگاشته شده، در نتيجه زيربناي همة مطالب حقّي نيز كه در مقاله آمده است، متزلزل ميشود و اين بهترين روشهاي القاي شبهه است كه در ضمن بيان چند مطلب درست، مطالب نادرست و مخرّب را ميگنجانند تا در ناخودآگاه ضمير مخاطب تأثيرگذار شود. شبهات نويسنده دربارة اصالت قرآن اين چنين دستهبندي ميشود:
يك. تشكيك در دريافت وحي توسط شخص پيامبر9 و اينكه كتاب مقدّس، به خصوص تورات، منشأ قرآن يا لااقل بخش اعظمي از آيات قرآن است.
اين نظرية نويسنده در جملات زير مشهود است:
«وحي: پيام الهي كه فرض ميشود، پيامبر قرآن آن را دريافت كرده است ... . واحدهاي ديگري كه از پيامبر خواسته ميشود، آن را بخواند (نبأ، گزارش، خبر) است، اين عبارت معمولاً به معناي داستانهايي دربارة گذشتگان است كه عمدتاً ريشه در كتاب مقدس دارند... . قرآن چند مرتبه تصريح ميكند كتابي كه بر پيامبر نازل شد، تصديق كننده كتابهاي پيش از آن است، در مكه مورد منشأ عربي كتاب پيامبر اعلام ميشود (12 سوره احقاف) و قرآن به كتابي خاص اشاره ميكند كه بر كتاب عربي مقدّم بود و منظور همان كتاب موسي است (30 احقاف). ... به همين ترتيب وقتي خود پيامبر هم دربارة ماهيت واقعي آنچه بر او نازل شد، دچار ترديد ميشود، به او اندرز داده ميشود كه با كساني مشورت كند كه كتابهاي آسماني پيشين را ميخواندند. در نتيجه به مشابهت قرآن و آن كتابهاي مقدّس پس ببرد... (94 سوره يونس)».
پاسخ: ادّعاي نشأت گرفتن كل قرآن يا لااقل بخشي از آن، از تورات يا انجيل، در آثار مستشرقان سابقة زيادي دارد (معرفت، التمهيد في علوم القرآن، ج 7، ص 24ـ21). آنچه اين دسته از مستشرقان را به اين مدّعا رسانده، همگوني آموزههاي قرآن و كتب مقدس است و اين استدلال كه:
از آنجا كه مفاهيم مشابه و مشترك در قرآن و كتب مقدس وجود دارد.
و از آنجا كه كتب مقدس پيش از قرآن بودند و عالمان آن اديان قبل از اسلام با جزيرةالعرب ارتباط نزديك داشتند، پس قرآن ابتكار حضرت محمد9 بر اساس آن كتب مقدس، ايجاد شده است. اين استدلال يك مقدّمة پنهان اشتباه دارد؛ كه اگر چند متن با هم مشابه باشند و مفاهيم مشترك داشته باشند، ناگزير برخي از برخي ديگر گرفته شدهاند! حال آنكه دو فرض ديگر نيز متصوّر است:
1ـ برخورداري از خاستگاه مشترك و نشأت گرفتن از يك منبع.
2ـ اتفاقي بودن مشابهت قرآن و عهدين؛ اين احتمال ضمن آن كه قائل قابل اعتنايي ندارد، با حكمت شگرفي كه برجهان حكومت ميكند و حكمت خود آن كتب مقدس تنافي دارد.
حاصل سخن اينكه نظر درست برخورداري از منشأ واحد و خاستگاه مشتركِ قرآن و ديگر كتابهاي آسماني است و دلايل آن چنين است:
1ـ پيامبر9، به صراحت قرآن و تاريخ قطعي، درس ناخوانده بود و نوشتن و خواندن نميدانست و با عالمان مسيح و يهود هم ارتباطي نداشت (اعراف/ 158 و 157؛ جمعه/ 2).
2ـ عهدين در زمان نزول قرآن تحريف شده بودند، و اين مطلب شواهد قرآني بسياري دارد (آلعمران/ 23) و قرآن مفاهيم عالي و آموزههاي فلسفي هستيشناسي، خداشناسي و انسانشناسي دارد كه هيچ انديشة بشري به آستانة آن نميرسد و مقايسهپذير با عهدين تحريف شده نيست.
3ـ آموزههاي عهدين در باب معرفت خدا و سرگذشت انبيا و ... پر از خرافاتي است كه از ساحت آنها دور و متناقض با عقل است، چنان كه با قرآن نيز تناقض دارد.
دو: امكان القاء شيطان در وحي (افسانة غرانيق) مطرح شده است.
«يكي وضعيّت منحصر به فرد آيات هفتاد و سه تا هفتاد و پنج سورة اسرا هست، كه طبق آن چيزي نمانده است مشركان پيغمبر را گمراه سازند و او را به جعل آيات دلپذيرتر وادارند تا مشركان در ازاي آن او را دوست خود بدانند، تنها به خاطر دخالت خداوند است كه او استوار ميماند و قرآن تصريح ميكند كه اگر او به ايشان تمايل يافته بود، خداوند به شدّت او را عقوبت ميكرد؛ وضعيّتي مشابه از تحريف وحي در آية پنجاه و دو سورة حج و در اشاره به پيامبران پيشين توصيف ميشود: تمامي آنان دستخوش وسوسة القائات شيطان شدند كه كلمات خودش را در تلاوت آنها القاء ميكرد؛ ولي قرآن تصريح ميكند كه خداوند القائات شيطان را باطل